بی تو دریا و من انگار پر از تردیدیم
هر دو انگار فقط چشم تو را میدیدیم
لب ساحل که پر از همهمه و غوغا بود
تو نبودی و صدای همه را نشنیدیم
یاد آن لحظهء ساحل که تو آنجا بودی
و من و دل به خدا از ته دل خندیدیم
بی تو دریا و من انگار پریشان بودیم
گوشه ای کنج لب ساحل غم خشکیدیم
نکند دیگرت آخر لب ساحل نروی
من و دریا که از این قصه کمی ترسیدیم
بی تو دریا و من انگار چه بغضی کردیم
یاد آن لحظه که دستان تو را بوسیدیم
یاد آن لحظه که عاشق شده بودیم انگار
مثل یک چشمه که در قلب تو میجوشیدیم
یاد آن لحظه که ما پیش نگاهت بودیم
و تو انگار نه انگار تو را میدیدیم
یاد آن لحظه که دل عاشق چشمانت شد
و دلی داشت که آن را به شما بخشیدیم
من و دریا که چنین عاشق و حیران بودیم
با چنین عشق قشنگی به تو می بالیدیم
بی تو انگار که ساحل همه اش خشکیده
ابر گشتیم و بر این ساحل دل باریدیم
من و دریا که کمی خسته و دلخور بودیم
شکوه کردیم و به پای دگری پیچیدیم
که تو باعث شده ای ماه به هم ریخته است
موج فریاد زد و هر دویمان لرزیدیم
موج آرام شد و ساحل دریا غمگین
ناگهان عکس رخ ماه به دریا دیدیم
ماه زیبای قشنگم من و دریای دلم
جامه عشق تو را بی تو به تن پوشیدیم
بسیتر زیباست و زیباتر هم خواهد شد اگر این قصه کمی موجز و گیراتر تعریف شود 👏🌺🌺