ز خوراک و هوس و پول و ثروت.
تو را در گور خوابانند به منت.
در این تاریخ که بر انسان گذشته ست.
چه کس یک ذره ای از مال را با خود که برده ست.
تو که امروز هستی کاملا در ناز و نعمت.
چو چرخد چرخ چرخی خود به خفت.
که ذات ماده در بی ثباتی هست معلوم.
بدان جسمت شود زمانی خود که معدوم.
فراز آدمی در روح پیدا می شود.
اگر کاری کنی امروز فردا خود هویدا می شود.
خدا خود انتهای علتین است.
که هر کس این بیاموزد به حق رست.
به غیر این تو اندیشه کنی هست دور باطل.
که سوزد توشه ی عمرت بدان گردد که زایل.
به چرخی که دائم هست در حال گردش.
که امروزت هست این ، فردا را چه چرخش.
ثباتی در جهان ماده هرگز نیابید.
چنین چیزی بدان گیتی نزایید.
که معلولی نباشد آن را علت نباشد.
خداوند است پایان علت ها غیر از او نباید.
جهان در پیش دارد خود یک هدف پیش.
نگو ای وای دارد مار و عقرب زهر یا نیش.
جهان کی شد مرکب خود به اهداف.
همه واحد به سوی حق روند چون قله ی قاف.
اگر ممکن بود انسان به ایجاد.
چرا غره شود انسان به ثروت اینچنین شاد.
اگر معلول هستی غره گی چیست.
تورا آخر به ثروت بهره اش چیست.
ز دنیا می روی ثروت چه کار است .
فقط خوبی فقط خوبی شمار است.
آموزنده و زیبا بود