روبهی ست این زندگی
به طمع پنیر لیقوان *
زیر هر درخت ریز و درشت
می نشیند در کمین کلاغکی
فقط از سگ بر می آید
به بهای اسارت، بهر نانی بیات
پوزه بر پای فرو مایه ای بمالد
لعنت به این زندگی که
می درخشد چهره خندان او
در برق کفشهای ورنی سیاه بورژاوا
خاک بر سر این زندگی که
با زخم فقر ، بر دوش کول برش
درستون فقرات تیز کوههای منجمد کردستان
قاچاقی . . .
به کول گرفته ژنراتور آمریکائی را
تا مسجدی در خاموشی نماند
البته بی انصافیست نگویم که
دیده ام شکفتن دانه گندمی
در آرواره تیز مورچگان را
زندگی لبخندیست
با گریه آغاز ، با گریه تمام می شود
وای . . . . خدای من !؟
چه ازدحامیست جلو دفتر رفع مشگلات بندگان
یکی دنبال پارتی می گردد برای پروند ه های دوزخش
دیگری سبدسبد دعا آورده برای رستگاری
پیرمردی سینه اش مملو از نفرین به همسایه خود
یکی قباله آورده برای آزادی وطن خویش
پیرزنی از پشم، جوراب بافته ،برای رهایی فرزند جوان
بخدا اگر منِ نا چیز
مستخدمی
فقط یک مستخدم صادق همین دفتر خدا بودم
قبله کلی از ناخدایان را
روبه آسمان می کردم
رحیم فخوری
* لیقوان روستایست در آذربایجان شرقی که بهترین پنیر دنیا در آنجا تولید می شود
درودبرشما جناب فخوری ارجمند
بسیارزیبابود