یا رب به چه اندازه از درد بمیرم من؟
از وحشت تنهایی پا بر لب گورم من!
دلتنگ و پر دردم، چون مار به خود پیچم
یا رب خبری ز او ده کآرام بگیرم من!
با دیدن او یار رب از جسم گریزانم
محروم ز دیدارش، در بند اسیرم من!
یا رب به تماشایش هر بار نشینم من
پر خنده و پر اشکم، برنای چو پیرم من!
آن خندهی لبهایش، آن گرم صدای خوش
یا رب به فدایش من! حلّاج به دارم من!
«یادش شده درمانم در بستر بیماری!»
بیمار نگو یا رب، انگار چو خارم من!
در مزرع دلتنگی بیتابی درو کردم
یا رب بده نیرویی تا صبر بکارم من!
از خواجهی شیرازی و ز نامهی فردوسی
این جملهی زیبا را در بیت بیارم من
ای شاهرخ زیبا بازآ که شوم خندان
در جنگ و پذیرایی چون خاک به زیرم من!
او روشنی روز و پیدایش این گیتی!
مانند شب تیره تاریک چو قیرم من!
مرغوبی چشمانت، آن آتش لبهایت
از قلب برون کرده دین و همه زارم من!
انگور و می و ساقی دیگر نتوانم یافت
یا رب بده انگوری، چون ابر ببارم من!
یا رب بشر تنها، دل بر رخ او بسته!
دردا ز غم دوری چون شاه فقیرم من!
(۱۴۰۱/۰۹/۰۲ - ۱۲:۱۷)
۱۴۰۱/۰۹/۰۲ - ۲۳:۰۵
غزل زیبایی بود و سرشار از احساس