سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      قصه گو

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۴:۳۷ شماره ثبت ۱۱۴۳۹۹
        بازدید : ۱۰۲   |    نظرات : ۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      قصه گو
       
      سَرم ، زبی غصه گی خالی ، قصه میگفتم دمادم
      بجای هانس کریستییَنِ خوبِ قصه گو،
      برای بچه های خوب ، قصه میگفتم دمادم
       
      جوجه اردکِ زشت ، درکنارِ بچه ها بود
      آن زبل ، چه اردک زاده ی ، قابلی شده بود
      قصه را به آن طریقی که پُر از حسّه ،
      میگفتم دمادم
       
      دیدم آن اردکِ زشت ، ماتم گرفته
      در دلم ، اندوه پُر شد
      وقتی قصه ام تمام شد ،
      به اوگفتم چرا باز رفته ای ، بسوی ماتم ؟
      من به دنیای قشنگت ماتِ مات ام
      هرچه باشد ماتم ات ، هیچ است دربرابرِ ماتمِ آدم
      آدمِ بی فکر، آنوقت که هنوز چیزی نبوده ،
      شِکرخورده و قول داده ، بِبَرَد به دوشش یک باری را
      که کوه امتناع کرده ، " بارِ امانت "
      حال ، اَبلَه ، زیرِ بارش زائیده
      آنقدر به خود پنجول کشیده ، که صورتش را سائیده
      چه زائیدنی ! دردش انیوه ترست ز دردِ عالَم
       
      هم اکنون هم ، همانطورکه می بینی ،
      امانت را رها کرده است کودن ، به حالِ خودش
      انگار نه انگار،
      انداخته روی دوشِ آن کوه
      خودش رفته بدنبالِ هزار، بی فکریِ بسیار کودکانه
      من که ظالمتر از آدم ،
      یاد ندارم به یادم
       
      اردکِ زشت ، سَر تکان داد ، بعد ازگفتنِ کوئک کوئک
      گشادگشاد و چون جاهلانِ زیرِگذرِ قلی ، پنگوئن وار
      از کنارِمن گذشت و، سوی برکه اش رفت
      ماتمش آب شد و رفت و، به منقارِ قشنگش خنده آمد
      من ماندم و قصه ها و غصه های یکریز و دمادم
       
      بهمن بیدقی 1401/7/11
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱ ۱۴:۳۳
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و پر معنی است
      دستمریزاد خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۲۴
      با سلام و عرض احترام استاد گرانقدر
      لطف دارید
      سپاسگزارم از مهر بیکرانتان
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
      دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱ ۰۹:۰۲
      سلام و عرض ادب آقای بیدقی بزرگوار
      زیبا و پرمحتوا نگاشتید خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۲۵
      با سلام و عرض احترام آقای احسانی فر گرانقدر
      لطف دارید
      سپاسگزارم از مهر بیکرانتان
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2