سلام چندماه پیش، یکی از دوستان فرهیخته، بانو ساقی شایان شعری برایم در فیس بوک ارسال کرد. شعر را که خواندم بی اختیار گریستم. شاید بیش از 10 دقیقه. گویی تکه ای از زندگی عاشقی را در فیلمی عاشقانه میدیدم. به یاد دارم ساعت 4 بامداد بود. هنوز 5 نشده بود که غزل زیر را برای بانو پس فرستادم. حال که میخواهم آن غزل را نقل کنم، بی انصافی است اگر شعر بانو شایان را نیز ننویسم
این غزل را با افتخار و احترام پیشکش میکنم به بانو ساقی شایان
من بودم و تو بودی و غزل ....
امیر حسین مقدم.
به مهر میستایمت، امید من ترانه شو. /
ترانه را بهانهای همیشه جاودانه شو.
به قلب مینشانمت که قلب جاودان تویی. /
به چشم می نگاهمت، نگاه عارفانه شو.
به عقل می پذیرمت، که عقل عاقلانه ای. /
به روح مینهانمت ، عقیل عاقلانه شو.
به شعر میسرایمت که حدّ شاعرانهای، /
به شرم مینویست، رفیق خواهرانه شو.
سبو به دوش میکشم، می بهشت پیش توست، /
برای چون منی خمار، شراب عاشقانه شو.
صدای هر پرنده را شنیده ام ز شعر تو، /
سه تار و باز هم سه تار نوای ساحرانه شو.
به خندهات گریستم که غم، پسش نهفته بود. /
میان طاق آسمان ، تو ماه آسمانه شو.
زمان همان دقیقه بود، که ثبت کردیش به شعر،
تو را به جان عاشقان، حدیث آن یگانه شو.
7/ 10 /91
و اما سروده ساقی عزیز
من بودم و تو بودی و غرل
موسیقی دلمان بود و نور ماه.
گلهایی که با سلیقه تو،
چیده شد زباغ.
دردست من سه تار،
برایت مینواختم از هر کنار.
گفتی بخوان،
خواندم برایت،
آن شعر بی تکرار.
« عاشقم من عاشقی بی قرارم،
کس ندارد خبر از دل زارم.»
گفتی بخند،
خنده ات دیوانه ام میکند،
خندیدم و با خنده ام، زخمه زدم بر سه تار،
سازی برای دل،
شعری برای عشق،
شعری برای یار.
شمع بود و شور بود و قلب های بی قرار.
گفتی کاش دنیا همینجا به پایان میرسید.
گفتم به پایان نمیرسید،
ثبت می شد بر یک نوار.
گاهی که ساکت میشدیم
میگفتیم همین بس
ما را در این روزگار.
جانا چه شد ؟ من شوربخت بودم یا تو ؟
از ثبت لحظه ها و توقف زمان
رسیدیم به فرسنگ ها فاصله
ودرد بی تکرار.
من شوربخت بودم یا تو ؟
ای یگانه یار.
ای یگانه یار.
بانو ساقی شایان