به آتشم کشیده این غم تو سـر نمیشود
چگونه می نشانمش به چشم تر نمیشود
به گــــریه آب دیده ام به سـوز آه سینه ام
به آب و آتشـــم کشی از این بتر نمیشود
به خون نشسته چشم تر زگریه های بیثمر
شب سیاه بی قمـــر چرا سحر نمیشود
گهی به خنده وگهی به گریه خون جگر شوم
که با جنون بسر شود ، ولی بسر نمیشود
در التهاب عشق اگر کباب میشــود جگر
به شکوه لب نمیزنم کسی خبر نمیشود