دیده ها دوخته در دور و بر من که کی ام
هر چه هستم همه تو ، جز تو به والله که نی ام
طاق میخانه ی چشمان خمارت محراب
به نیاز آمده جانم که نمایی غنی ام
سر تسلیم من دلشده خم شد به سجود
زآن پسم نیست دگر میل بتان گِلی ام
من و همصحبتی غیر توام باد حرام
تا که تأدیب و تعالیم تو شد ویژگی ام
گر که دنیا همه آوار شود بر سرمن
غم نباشد که تویی چاره بیچارگی ام
تا نخیزد به حمایت سر زلفین تو هیچ
ز مصائب نتوان ره ببرد خبره گی ام
گر توبیداد کنی ور که ترحم خیر است
طالب نعمت و خیرات تو من جملگی ام
تا که نور تو بتابد به گِل تیره ی من
به طواف رخ پُر نور تو من دائمی ام
نتوانم که به غیر از تو کُنم دعوی مهر
چونکه مِهرِ نگهت کرده مرا خلوتی ام
چه غم ار زآنکه شوَم یکه و تنها به جهان
که به هر لحظه تویی مونسِ در بی کسی ام
من بیفتم ز حوادث گر از این در محروم
چه کُنم چاره ی زهرِ نگه ِ اجنبی ام ؟
هم مگر با نگهت عقده ی من بگشایی
تا پریشان نشود روحیه عاطفی ام
به سلامت بروم منزل آخر گر تو
تا به سر منزل آخر بکنی همرهی ام
"صادق" این خامه بینداز که دلدارم گفت
غافل از من نشود مدعی بندگی ام
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود