□
از دلِ دَم کرده در بُهتِ سکوت
شعرِ آیینی نمیخواهد قلم
طفلِ نوپایِ عروسکبازِ من
میزند با مغزِ خودکارم قدم
□□□
بر سرِ دیوارِ خانه پرچمی
با حیاط و حوض و ماهی آشنا
پُر شده از مَشکِ اشکِ خواهرم
جایِ چایی استکانِ چشمِ ما
□□□
بویِ هیزم میچکد در گوشِ شعر
زیرِ دیگِ قیمتِ قیمه شدن
کودکِ معصومِ لبخندم ولی_
میکند بازی میانِ روح و تن
□□□
عینک از طرحِ نبوغِ شیونِ
چشمِ مادر بی خبر برداشتم
از تهِ دیگِ قضا اندازهٔ
لقمهٔ بغضِ پدر برداشتم
□□□
میپرد رنگِ گُلِ اندیشهام
زیرِ دست و پایِ نقّاشِ خزان
خشمِ قیچی پشتِ دیوارِ قفس
خواند دستِ فهمِ فنجم را عیان
□□□
میدود در کوچهٔ ذهنم چرا
رفت و آمدهایِ سرسنگینِ غم
سنج و زنجیر و جنونِ منطقی
باز هم ترکیببندِ محتشم
□□□
رفته رفته کنجِ خانه خستگی
رنگ و رو از صورتِ صبرم رُبود
غرقِ فریادِ نمیدانم چه کس...
غرقِ اسپند و گلاب و بویِ عود
□□□
خواب دیدم یک فرشته با وضو
گِردِ هر پروانه شمعی میکشید
از درختانِ انار و سدر و سرو
روضه با لحنِ بهشتی میشنید
□□□
ناامید از پاسخِ بی پردهای
خواندمش با طبلِ توخالیِّ لب
گفت: از رنگِ سیاهِ شالِ من
پی نبردی بر دل و حالم، عجب!
□□□
گفت: اکبر، گفت: قاسم، ماهِ خون
گفت: اصغر، پر زدن، پروازِ خون
از رقیّه، گوشواره، تشتِ خون
گفت: رمزِ بزمِ عشق و رازِ خون
□□□
ناگهان از خوابِ لاغر پا شدم
جان مُقعَّر، دل مُحدَّب تر شدم
در بساطِ غمزهٔ معروفِ غم
داغدارِ سوگِ نیلوفر شدم
□
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید محمدرضـا لاهیجی
ساکوتی.هند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفت و آمدهایِ سرسنگینِ غم
سنج و زنجیر و جنونِ منطقی
باز هم ترکیببندِ محتشم
درود بزرگوار
بسیار پرمحتواست
ماجور باشید