من را به تجلی گاه آغوشت بکش
مرا به صیانت آغوشت حبس کن
مرا اسیر بازوان زیبایت کن
اشک هایم را بدرقه ی حلول روزهایم کن
آسمان سرمه ی شب چشمانم مزین به ستاره ها شده
ماه امشب می رقصد
باران نزول عشق جاری میشود
آسمان طوفانی نگاهم را
حبس نگاه های سیلابی
دگرگونی بستر دلدادگی کن
نگاه خمارت را شتاب مستانگی بینایی ام کن
دل ربایی ات را در آبنوس نگاهم به عشق ببر
مرا تاابد حبس سلولهایت کن
بگذار وسعت بیکرانه هایت
ابریشم آغوشم باشد
پیله تنم قوس امنیتت میشود
مرا ببوس
مرا ببوس وطعم شیرین
کندوی عسلت را میزبان
بیداری لبخند مستانه ی
ملکه ی لبهایم کن
برایم نجوا کن که زمزمه های صدایت
زیباترین
موسیقی جهان ست
مرا به سوی اقیانوس جهانت هدایت کن
ای عشق اساطیری من
قلب مرا در آتش عشقت به ویرانی مبر
گناه نداشتنت
مرا در آتنشفشان نبودنت ذوب می کند
عشق اساطیری من
بی تو ذره ذره نابود شده ام
دستهای سرد مرا رها نکن
عشق اساطیری من
با غم عجیبی در قلبم دوستت دارم
هیچ وقت نگاهت را ازمن نگیر
من برای داشتنت محتاج کویر شدم
هرشب دست به دعا میشوم
ستاره گان سجده می کنند
ماه اشک می ریزد
خورشید ساز غم می سراید
آسمان صورتم را نوازش می کند
عشق اساطیری من
تاابد منتظرت می مانم
مانند آبستن زمین در پهناوری اقیانوس
بطن عشقم از حبس تو هر ثانیه می میرد
برگرد در صدای بی صدایم
مرا حبس جانت کن
سرمه ی پیله نگاهم
یزم سور وساط
چشمان تو را می خواهد
تب نبودنت اندوه نگاهم را می سوزاند
برگرد
پلک چشمانم
چتر نگاهت را می خواهد
گناه من وتو تبعید بود
عاشق شدن
وچه گناه زیبایی ست داشتنت
وسوسه انگیز ترین خیال منی
در میان شعرهایم
جا مانده ای
فکر وخیالم
با فرسودگی نبودنت می گذرد
پر شده ام ازهوای تو
تویی که تمام منی
حال مر کسی نمی پرسد
عشقت را برگردان
خودت را به دیواره ی تنهایی ام برسان
تو ترانه ی تمام غزلهای منی
بسیار زیبا و شورانگیز بود
سرشار از احساس