دلگیرم از جهان
ازهر رهگذری که باحرفهایش
باورهایم را بهم می ریزد
می نویسم برای،
چند شنبه های تقدیرم
برای روز مرگی هایی که قلبم را می لرزاند
شادی که ساعت کوتاه،
ازلبخند لبهایم محو میشود
برای غمی که سالهاست
پنجرهی نگاهم شده است
دلارام خیالم...
بیا ... دستهای سردم را
در تابوت آرزوهایم بگذار
تو هم میدانی
مدار ثانیه ها ودقیقه ها مسڪوت می ماند
بیا این جمعـــــه
همه ی واژههایم را
دیوان غزلها کنیم
ازمطلق بی نهایت شروع کنیم .
دلارام خیالم
بیا مرا ببر آنجا که بودنم ،تمام من میشود
آنجا که سرم را پایین می اندازم
ومی خندم بر فصل پنجم زندگیم
که با دستهای خود
قلم میزنم
برتب سردخانه
وتو می خندی دلارام خیالم
امشب واژه ها غریبانه دوستم دارند
غریبانه دست بر سینه مرا نوازش می کنند
امشب کلمات
ریتم نا منظم گردش،
تپنده قلب سردم شده اند
دلارامم میشود خنده کنی
لبها یم
گس وکال شده است
دلارامم...
امشب عجیب بوی دلتنگی می دهد
درد می پیچید وقضاوت دلدادگی
عشق اتفاق می افتد
میشود تو دوست داشتن را یاد بدهی
ازدیوار مجاز قلبم شکسته
بی قضاوت محاکمه محاکمه میشوم
دلارام خیالم
بیا برویم آنجا که آغوش آرد
شعر دارد ،غزل دارد ،لبخند همیشگی دارد
دلارام خیالم
می شود دست هایم را بگیری
آنجا که دلم خوش باشد به داشتنت
بیا...
اگر نیایی. جمعه های نبودنت میسوزد
فصلهای تقدیرم همیشگی میشود
وتن تب زده ام شلاق عبرت میشود
نجوای صدایم را چه کسی می شنود
دارام خیالم
روزهای رنج را به آغوش میکشم
لبخند همان زخمی است که
همه ی نیامدنت،
نبودنت،
عفونت میشود
و صدایم مرا در حنجره ام
اعدام می کند
ومرا به قصد کشتن ناتوان
بسیار زیبا و جالب بود