شکر الله رسید یارانه
همسرم گفت: روغن
پسرم مبلغ شهریه ی دانشگاه خواست
دخترم زار نگاهم می کرد
قبض ها رقص کنان کنج اتاق
مرد بقال به چوب خط خیره است
کارت را گوشه ی میز جا دادم
همگی رمز عبور را دارند
وای خدا!
سرِ برج نزدیک است
حال با صاحب این خانه حکایت دارم
می روم بیرون باز
شاید این بار کسی یارم شد
بوق گوشی رفیقان مشغول
آن مخاطب خاموش
آن یکی در جلسه است
دیگری دور شده است از دسترس
دیگری می خندد
در جواب گفته برادر معذور
اگه داری دوسه میلیون بفرست
چون که دست من بی نام خالی است
از شما می پرسم
بر سرسفره تان نانی هست؟!
سر ظهر است ناهار هم خوردین؟!
آی قاضی من سیاسی نیستم
بعد سی سال شده ام خانه نشین
مویم از غصه شده پشم سپید
رنگ رخسار چنین زرد و نزار
بدنم گشته ضعیف و مفلوک
چشم امید به این شندرغاز
تا نگویند فلان بیچاره است
بس کنید سوزن و این جراحی
گروه خونی من نا پیداست
خون یاران همگی بیمار است
مردم شهر ندارند نایی
همه شاکی به زور می خندند
عوض بوی نفت
سر این سفره ی ما
لعن و نفرین جاری است
مشکلاتی را برشمردید که همگی دغدغه ای برای همه شده
بهترین ها را برای شما شاعر گرامی جناب مزینانی
و کشورم از خداوند منان خواهانم
همین که تن سالم داریم شکر
موید باشید.