جمعه ۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
به طعنه گفت شکری به دانه ی نمکی
بسی بسوخت جگرها ز آتش تو یکی
به زخم هر که نشستی، نه مرهمی نه دوا
نه درد را تو علاجی، نه بر مرض تو شفا
هر آنکه یار تو گردد نشد ز تو ایمَن
چرا که بر رفقایت تو گشته ای دشمن
چه قوت ها ز وجود تو بر هدر رفته
بسا زنان که بدستت ز بخت برگشته
نمک شنید سخنش را و در جوابش گفت:
هر آنکه طعنه زند سنگ اعتقادش سُفت
بلور قلب مرا دیدی و نپرسیدی
ز روشنی دل پاکم ، کنی تو تردیدی
زلالی دلم از آب بحر می آید
چرا که مادر دریا چنین گُهر زاید
مباد اگر به سفره ی درویش مرغ بریانی
عجب مدار که نمک باشد ش فراوانی
کجاست قدر من و تو یکی ، نفهمیدی
که جای من است سر سفره و تو تبعیدی
تو از بریدن نی ای و جای من ته دریاست
ببین که فاصله ما دوتا کجا به کجاست
اگر چه رخت سپیدم به تن بُود چون تو
منم به سفره مسکین ، تو در مجالس نو
اگر خوری نمک و قدر آن ندانستی
بدان که در ادب و معرفت تهی دستی
هر آن خورَد نمک و بشکند نمکدانش
زمانه هم بگیرد از او انتقام یارانش
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر استاد گرامی. سلامت باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
پر معنی و آموزنده