سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 2 خرداد 1403
    15 ذو القعدة 1445
      Wednesday 22 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۲ خرداد

        بس است

        شعری از

        محسن انشایی

        از دفتر حریم نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۲ ۱۵:۴۲ شماره ثبت ۱۱۰۶۳
          بازدید : ۱۰۸۹   |    نظرات : ۴۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محسن انشایی

        غزل مثنوی

        پشت دیوار غزل یک عمر پنهانی بس است
        صاف شو  ای آسمان! رویای بارانی بس است

        سجده بر مُهر تهی از مِهر نامردان نکن
        مِــی بزن! با من بیا! حالات عرفانی بس است

        دادنِ جان تا کجا در حجله ای همجنس درد؟
        خوب من! احساس های مفت و مجانی بس است

        نه... غزل حیف است این جا سر دهد در راه عشق
        گفتن اشعار درد آلود طولانی بس است
        .......
        با غزل حرف دلم انگار کتمان می شود
        شاعری پشت خودش انگار پنهان می شود

        مثنوی باید بگوید قدمت این درد را
        سردیِ این چشم ها، بی دردیِ نا مرد را

        این جماعت عقل را همسفره ی دل کرده اند
        آب را پیش دل سهراب هم گل کرده اند

        این جماعت دردشان درد نبود عشق نیست
        یاسشان را دیده ام، هرگز کبود عشق نیست

        در سراب آرزو هی صحنه سازی می کنند
        این جماعت با خدا هم "حکم" بازی می کنند

        یوسف گم گشته را در شهر کنعان می درند
        باد را با بوی پیراهن به یغما می برند

        مدتی مثل عصا در دست موسی می شوند
        بعد هم  چون پنجه ی تیز زلیخا می شوند

        نیل را بر پشت یوسف پاره می خواهند و بس
        در جهان آشتی قداره می خواهند و بس
        .....
        آسمان تا بی تپش دل را به باران می زند
        مثنوی اما برایم قفل فرمان می زند
        ........
        در غزل گم می شوم، دیگر نگهبانی بس است
        نی لبک! بشکن! خدا میگفت چوپانی بس است

        تا که غرقی در زمین وُ زیر خطِ فقر دل
        زل زدن بر آسمان، دنیای فوقانی بس است
        ........
        این ضیافت آخرین شامِ شعورِ شعر بود
        شعله را پایین بکش شاعر که مهمانی بس است
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0