روی گردان
نگهی پشت سر از خویش بزن
انچه بودست تورا سایه ،چو یک راه پسین..
انچه را کز همه بودت به وجودی شده رو،
تا نگارنده شود ذات و ازل هستیِ تو .
اندکی دیده بدوز از همه بودت، که چه ای؟
ازچه بودی و چه اظهارو تمنا شده ای؟
هاله از خویش دگر سوده و باقی همه خود..
با خود از خویش چه پیدا توکه ای؟
سَرو اندیشه چه با غیرو خودی مینگری؟
به کجا می روی اکنون به تماشا زچه ای؟
آن کجا را چه تورا؟
خوش خیالت، که جهانی شده تو،
تو کجایی که جهانت به کجا؟
قدم از کوی چه شهری زده ای ،
که طریق از چه غریبی شده ای ؟
روی برکش...
که درازا شده این فاصله ها.
تو یقین راه به سختی و تورا گم شده ره ،
به من اکنون نه که خود را به جوابی برسان،
توکجا می روی این ره به کجا ؟
پی در این ره زچه ای؟
به کجا گم شده ای بی خبر از خویش مگر
از چه در خویش رهی را به تمنا که نی ای؟
برنشین خویشو جهانی به دگر دید نگر
تا مگر خویش به خود راه که پیدا توکه ای...
«روح اله سلیمی»
درود بزرگوار
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
موثر و پر معنی
نیمایی نمیشد؟