ما برعکسِ همیم !
گفتم ازهرچه به اندیشه ات آید ،
زانهمه راه گذشتم ،
حتی ازماه گذشتم ،
حتی ازچاه گذشتم ،
حتی از میانِ هرچه ،
گورخرهای شبیه به هم و،
راه راه گذشتم ،
تا که بینم ، رخِ زیبای ترا
گفت بیخود کردی از،
بُعدِ مسافت های این راه گذشتی ،
حتی از راههای روبراه گذشتی ،
حتی از کنارِ روباه گذشتی ،
حتی از کنار ارواح گذشتی ،
همه اینها بهر این بود که ببینی ،
تو مرا ؟
مگر تحفه بودم من ، تا که ببینی ،
رخِ بی آرایش و،
چشمانِ پف کرده و،
تازه پا شده از خوابِ مرا ؟
گفتم هرچه شعرِ خوبست ،
به پایت ریزم تا ، نرم کنم ،
قلبِ سنگت را ،
تا که آزادت کنم زینهمه رفتارِ زشت و،
زینهمه ننگ ترا ،
عفریتِ بداندیش !
رسواکرده این بنگ ترا
بخصوص زبانِ پُر انگ ترا ،
آمده بودم تا که بگشایم کمی ، سینه ی تنگِ ترا و،
الغرض ، بچینم ، همه ناخنِ های بس دراز و این چنگِ ترا
که چون چیتا میدرد و،
دومین غَرَض ،
آتِل ببندم پای رفتن به حقیقتهای بس لنگِ ترا
نگو بهرِ اینهمه بود همه آمدنم که بشنوم ،
اینهمه صدای پُر زنگ و،
بد و، اینهمه وَنگ وَنگِ ترا
رفت وآمدهای تکراریِ همچون ، آونگِ ترا
گفت ولی خوب کردی آمدی
عشقِ منی
جانِ منی
گذشته و آینده و، حالِ منی
مالِ منی (فکرم رفت بسوی خر)
کشتی و قایق و بادبانِ منی
کدخدای این دِه و، به یقین خانِ منی
عالِمی و بهرِ سینه ریز و گوشواره و،
انگشتر و ،
جیرینگ جیرینگِ اینهمه النگوهایم ،
دُکترین و، نکته پرداز و، سخندانِِ منی
فرمانده ای روی سکو آماده ، بهرِسانِ منی
ای کیو سانِ منی
همه دودمانِ منی
پنیر و گردو و حتی ، نانِ منی
وانِ منی
خوب کردی که بیدارکردی ازخواب مرا
دیدم ما کاملاً برعکسِ همیم
هم را تا آخرِعمرهم ، نمی فهمیم به یقین
دیدم برعکسِ همه گفتار و اینهمه ،
شیوه ی مردودِ من اوست
گَهی پُرروست ، گَهی کم روست
گَهی خطابه ایست نوشته بر پوست
حتی گاهی ، ماجراجوست
گَهی دشمن و گَهی دوست
گَهی بد روست
گَهی خوش روست
گَهی شبیهِ یک کلاغ و ،
گاهی ، شبیه به قوست
گَهی ، در دروغ شناور
گَهی راستگوست
گَهی با موی شرابی
گَهی یک بلوندِ خوش موست
گَهی کاملاً سیه موست
خداحافظیِ طولانی رمان در دست ،
خداحافظیِ طولانی ای کردم و،
عطایش به لقایش ،
بخشیدم و تاهمیشه رفتم
بهمن بیدقی 1401/1/11
شاعرواستاد بزرگوار
وه که شعرت زیباست
گوهر اعلا ست
پراز شورو شیداست
ازشاعر ی بی همتاست