غم تو بر دل من گشته بسی بار گران
باز گرد و ز درونم غم هجران تو بران
باش یوسف برِ یعقوب نه دیگر پسران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
زردیِ روی مرا دیدی و حاشا کردی
عشق من راز نهان بود و تو رسوا کردی
گفتم آرام برو لیک تو غوغا کردی
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
به نماز آمدهام لیک اذانم ندهند
غم دل دارم و انگار جز آنم ندهند
برگ زردی شدم و باد خزانم ندهند
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
خاطرات خوش تو قلب مرا میشکنند
این چه بختیست که غیر از تو همه در وطنند
همه یاران من اینک به غم خویشتناند
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
همچو آتش شدی و رفتنت افروخت تو را
به دل شعلهورم تا به ابد دوخت تو را
آتش عشق مرا بین که عجب سوخت تو را
ره بیدادگران بخت من آموخت تو را
ور نه دانم، تو کجا و ره بیدادگران
هیچ حاجت به دلم در دو جهان جز تو نبود
کِی شود در همه دوران غزلی چون تو سرود
اشک حسرت به دل و دیدهی من گشته چو رود
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفُزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
مادر طالع من گشته به غم آبستن
تو بگو میشود آیا به جنین دل بستن
چه جنینی که شود دربهدری همچون من
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
استقبال ناچیزی از اثر استاد شهریار
زیبا بود عزیز👏👏🌺🌺
موفق باشید🙏🙏