روزی که خداوند جهان خلقت دنیا میکرد
با عشق نهان در دل ما غمکده برپا میکرد
در دیدهی غمدیدهی ما اشک چو دریا میکرد
"سالها دل طلب جامجم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد"
عمری است که ما را ز غمش دل خون است
دل ما در غم او همچو دل مجنون است
حال ما را بنگر در غم عشقش چون است
"گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد"
درد خود را به طبیبان زمان بردم دوش
حسرت خوب شدن را به دلم خوردم دوش
ناامید از همه جا گشتم و من مردم دوش
"مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد"
از خرابات برون هستم و از روز الست
پی آن یار که سازم ز حضورش دل مست
غم عالم به دلم بی حد و اندازه نشست
"دیدمش خرّم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد"
درد ما در غم او گشته بسی حاد حکیم
مادرم عاشق و دیوانه مرا زاد حکیم
تو شفایم ده و کن این دل من شاد حکیم
"گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد"
با عرض معذرت به زودی تکمیل خواهد شد..
کار بسیار زیبا و پر ارزش بود
یاد حضرت حافظ را گرامی داشتید
موفق باشید