با سرفه های مغزی ممتد
ویروس شعر خرده تنم را
داروی تلخ چشم تو هرشب
گرداب می کند دهنم را
من را بُکش کبوتر وحشی
تا زیر بال تو کفنم را
در آخرین پریدن عمرم
بی هیچ اضطراب بپوشم
در کوهسار تیره چشمت
دنبال کوره راه امیدم
جادوی شعر های سیاهم
رمال برگه های سفیدم
من را بخر تو را به عزیزت
ماهی قرمز شب عیدم
بگذار تنگ شیشه ای ات را
در جستجوی آب بپوشم
تصحیح کن مُصحِّح زیبا
هاشور خورده مغز جوانم
من را ببر درون خیالت
تا قصه های تازه بخوانم
بنویس آن دو حرف جهان را
بر صفحه های روی زبانم
می خواهم آن دو جلد لبت را
مانند یک کتاب بپوشم
من خانه ی خرابه عشقم
محکوم بر مصادره بودن
بشکن کمانِ ممتد غم را
دیگر بس است دایره بودن
ای مرگ ای رکاب سعادت
من را ببر به خاطره بودن
تا پوزخند آخر خود را
در عکس توی قاب بپوشم
بدرود شعر های نمرده
بدرود ای مصحح زیبا
دودِ بریده از سر آتش
بدرود ای مسافر تنها
من در تو ام ولی دم آخر
تا آنکه پُر کنم بغلت را
بگذار تا دوباره تنم را
در تیغ آفتاب بپوشم
درودبرشماجناب عطاالهی
بسیارزیبابود
باآرزوی موفقیتهای بیشتربرای شماشاعرجوان