چهارشنبه ۲۸ آذر
|
دفاتر شعر الناز حاجیان (مهربانی)
آخرین اشعار ناب الناز حاجیان (مهربانی)
|
خوابی دردناک مرا به کما پیوندمیزد...
خوابی که میشودبارها سجده شکربجاآورد از تلنگری که خدای مهمانِ روحت کرده است...
درشهرسکوت حکمرانی داشت....
وباران برلختیه جاده ها میکوبیدخودرا.... تا بیدارکندسکوتِ خفته را بردلِ شهر
من اورا میدیدم !درهرگوشه ازاین شهرِنفرین شده (مانندسایه )
(مانندنور)...او مَنی بود در جلدی دیگر!!!!
پیرزنی را نظاره گربودم راه رفتنش لنگالنگ بود
سایه اش تندوتیز....
وگویی نورها را جامیگذاشت .ازجلدِ نحیفش
قدم هایم را ازآغوش زمین جداکردم ...وخود را به سایه یِ پیرزن رساندم دورشد از من
دورتر....گویی ....هرچه میروم به اونمیرسم؟!
بادهاوزیدند....
باران درهوایِ مه گرفته سخت وسخت ترشد
تاریکی شهررا درآغوش کشید
آسمان گشوده شد....گویی دهانی روبه لقمه ایی سرفرودمی آورد....
گیسوانم را دستی رو به آسمان کشاند گره کوری به موهایم زدومرا به آسمان کشاند(آن قدرتِ خفته برابرها....)
چشمانم نابینا بودنداز قدرتِ نورها
اماصداهارا میشنیدم...
نجواهایی که برایم آشنابودند وچنگ برعریانیه من میزدند...
کودکی آمد برانگشتانِ دستم حلقه ایی آهنین ازجنسِ آتش آویزان کردومرا فتنه نامید....
گیسوانم را دیگری دردستانش گره کوری زدو مرا بی حیانامید...
چنگی برگلویم زد و مرا دروغگونامید...
نه راه فرارداشتم ونه راه فریاد...
چشمانم ازحدقه بیرون آمدند و ازتنم گریزان شدند
گویی تنم از روحم گریزان بود
هرچه برمن فرودآمد ترس.... من بیشترآرزویِ مرگ میکردم
اما عذاب ها چنان مرا ازخودگریزان کرده بودکه نامم را هم به یادنمی آوردم....
عذاب ها پاسخِ اعمالِ ناشایستم بود برزمین
وروحم تاوانِ آنهمه عذاب را بایدپَس میداد...
|
|
نقدها و نظرات
|
دنیایی سپاس استادبزرگوارم زیبانگر هستید | |
|
سلام زیبارویِ هستی ناب برایم کامنت گذاشته ای آن هم ذکری خالص از قلبِ قرآن دنیایی شادانم کردی بانویِ عزیز | |
|
درودبرشما دنیایی سپاس ازحضورتان | |
|
سلام شاعرجوان نقدتان برایم ارزشمنداست چه کوتاه باشدوچه بلند خوشحالم ازاینکه دوستدارِقلمم هستید دنیایی سپاس | |
|
دنیایی سپاس جناب گرجاسی زیباخواندید وزیبانگرهستید | |
|
سلام شین بانویِ شعر حضورت را درصفحه یِ اشعارم دوستدارهستم مرسی ازاینکه باکامنتت به قلمم قوت میدهی | |
|
سلام بزرگوار دنیایی سپاس ازآرزویِ نیک و خوش نیت تان | |
|
استادارجمندم درودبرحضورتان عالی حضورتان هست | |
|
دنیایی سپاس ازاینکه وقت نابتان را گذاشتید | |
|
استادارجمندم سپاس ازلطف بیشمارتان که سرمیزنیدبه محفلِ اشعارم و کم لطفیِ مراببخشیدکه تابه الان اشعاروقلمتان را مهمان دیده یِ خودنکرده ام | |
|
سلام جناب واستادِبزرگوارم زیبانگرهستید دلم میخواست درمیان تمامِ نقدهایِ دوستان شاعرم یکنفر می پرسید چه حالی داشته است درونت زمانی که ختمِ به این نوشته شد تامن برایش از تاریکی های درونم بگویم زمانی که هرچه نور بدنبال سبقت گرفتن از تاریکی بود من یا چاه بودم یاچاله یا دره بودم یا بیراهه نمیدانم همان خورشیدکه می گویید را چقد میتوانم بشناسم یااینکه قلمم درچه حالی میتواندعاشق باشدو عشق را به تاراج کشد دروصفِ معشوقه دشت مهربانی راخوب میشناسم زیرامن خودبنده یِ آن دشت وزاده یِ یک گلِ راستین درآن دشتم که نامش فراموشیست | |
|
سلام جناب آزادبخت دنیایی سپاس ازدیدنابتان وازاینکه دوباره نقدتان را نسبت به نوشته هایم میخوانم شادان هستم زیبانگرهستید به خیالم آمداین سبک نوشتن راتازه کشف کرده باشم پس به دفترچه خاطراتم در دوران خوشِ نوجوانی رجوعی کوتاه داشتم وهرچه رویاپردازی بودرا درآغوشم جای دادم تاریکی درواژه هایم بسیارغریب بود وتمامِ نوشته هایم مکثی بلند بردلِ روشنایی داشته اند به خیالم تنهافرقی که قلم درگذشته باحالِ حاضرداشته همین تاریکی هاست که بامن قدکشیده اند... | |
|
مهدیسِ عزیز بانویِ شعر قوتِ قلم هستی باکلامِ نقدتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
متن زیبا یی است