به نام یگانهی جاوید
پدر رفتی و آتش بر دلِ زارم نهادی
به قلبِ خستهاحوالم غمی صد ساله دادی
نمیدانم چگونه، بازگویم حالِ دل را
چگونه، وصف سازم بی تو دردِ سینه آقا
چه سان گویم که بعد از تو، نمانده، در دلم شور
نگشته، شادمانی با نمِ جامِ دلم، جور
به زیرِ چکمهی غم شد گرفتار این تنِ زار
عذابِ غصّهها شد بر سرای سینه آوار
از آبِ چشمِ نمناکم شده، سرریز قلبم
شده، نقشی بر آب آمالِ جانِ خسته هر دم
بدونِ تو، دلم تنگ است و خشکیدهست رویام
گرفته، نقشِ ماتم را نگینِ جامِ دنیام
گرفتارم میانِ بسترِ داغِ نهانم
نمیروید گلی در لابلای باغِ جانم
نمیخواهم که بعد از تو، ببینم سبزه در راغ
دلم دارد چو آلاله، به نبضِ قلبِ خود، داغ
چراغِ شادیاَم خاموش شد، از دردِ این داغ
شده، رنگِ تمامِ روزهای جان، چنان زاغ
به مانندِ هزاران لالهی بیتاب و غمدار
زده، آتش به جانم داغِ فقدانِ تو بسیار
زمستان گشته نبضِ فصلهای زندگانیم
بهاران رفته از نامنتهای زندگانیم
هزاران بغض خفته، در گلوی حسّ جانم
هزاران درد بسته، راهِ شادیِ نهانم
نمیبینم به جان، خوشتابیِ رویای رنگین
نشسته، در دلم بیتابیِ غمهای سنگین
شکسته، در گلویم رویشِ غوغای شادی
و بسته، آه، راهِ خیزشِ آوای شادی
به هر دم که: کنم، از مهربانیِ دلت یاد
تمامم میکشد، از فرطِ هجرت، سخت فریاد
ز بس، از هجرِ رویت، چشمِ جان در خون نشستهست
نهانم راهِ شادی بر جهانِ خویش، بستهست
پدر بودی مرا همدم میانِ لحظهی غم
ببین حالا چه سان غمها نموده، پشتِ من خم
بیا؛ پشت و، پناهم شو، دگر باره؛ پدرجان
و یارم شو، میانِ بسترِ غمهای پنهان
نما رحمی به حالِ قلبِ بیتاب و، شکسته
بده، آرامِش احساسِ دلِ در غم نشسته
زهرا حکیمی بافقی
پیشکش به روان آقای خلدآشیانم:
سیّد حسین حکیمی بافقی
نثار روان رفتگان فاتحه با صلوات!
🙏اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد🙏
***