بنالد این دل که ناله ها دیده ست
بحکم مهرش کنایه ها دیدست
بظلم طاغوتِ خوش جهان دیدن
صلیبو درد از شهنشها دیده ست
فلک مرا هستیم زدستم کن
به مستی از می چنان ألَستم کن
که بر چرای از عدم به هستم کن
که گِریمَت این دلا چه ها دیده ست
ب مستی از خود جدا کنم خود را
دمی ب وصلش خودآ کنم خود را
ببینم از حق کجا شدم خود را
که رفتن ازاین خود ان خدا دیده است؟
اگر چنین شد خدای خود گویم
از این عدالت که دیده خود،گویم
چرا بساط از تو زر بشد گویم
زمین تو را خانه ات که ها دیده است
مگر نگفتی خدای رحمانم؟
جهان ازل تا ابد به فرمانم
چو داد حق از ستم که بستانم
نگه که با ما ستم چه ها کرده ست
مگر نمیبینی این جهانت را
اله نگو یادت از بیانت را
مگر نگفتی بصیرو نامت را
ببین که نامت به ما چه ها کرده است
همان خدایی که روحت از ما شد؟
بشر به گیتی بر این که والا شد؟
به عده ای آری اشرف انها شد
سعادت این حد!؟ مگر خدا کرده است
چنین مگر میشود بنا گردد
خدا بخواهد یکی خداگردد؟
چنین عدالت به پا کجا گردد؟
بگو خدایاااا که ناخدا کرده است
بگو جهان را ستانی از ظالم
بگو خدایا چنین چرا عالِم
چنین ببینی که ناخدا ظالم
بنامو حکم از تو،ناخدا کرده است
دگر بس این فتنه ها بنامت را
عیان چنان کن بحق کلامت را
بشر نمیخواهد این ولایت را
امام حق را ببین چه ها کرده است
مگر خدایی عطا بر اوکردی؟
کلام حقت بنا بر او کردی
بنازمت جای خود عدو کردی
نگر که ظالم به حق چه ها کرده است
دلم از دست جنایات طالبان وناله های مردم مظلوم مینالد
بیا ببین حق چه حق به پا کرده است!!!!!!