ای شقایق
تو نوشتی؛ کوچه ها از نفس افتاده ، و بی حوصله اند
وقت آن است به این شهر هوایی برسد
من نوشتم ؛ گر تو نیایی، این هوا هم هیچ حس و حالی
به این شهر نخواهد داد
و کوچه ها ، در حسرت آمدنت ،
بی حوصله تر خواهند ماند
راستی ، مژده آمدنت را چه کسی خواهد داد ؟
انگار تو نمی دانی ،واژه ی انتظار چرا معنا نمی شود
ولی من می دانم هر کجا تو هستی
آنجا به حتم خوشبخت است
ای کاش می دانستم به سودای چه کسی مشغولی
که آنقدر بی خیال، از غوغای ما فارغ
تو بنویس ، کدام بیشتر سنگینی می کند
غم ها، خاطره ها ، و شاید هم این تنهایی
ای صوفی
انگار بی جهت ،جهانت را با غریبه ها شلوغ کردی
قرار بود شقایق ها ، دل بشود
و مابقی همان تندیس ی از آب و گل
ای شقایق
شاید زندگی همان کاهی بود
که ما بی خودی، کوه ش کردیم
و شاید هم، همان خواب خوش ،
که هیچ وقت تعبیر نشد
و شاید هم ، همان معرکه ی که شد همت ما
ای صوفی
دگر دنبال درمان نگرد
بی شک ، بیهوده می جویی تسکین را
لعنت به صبر بی صدای ما
بهره مند شدم عزیز
ظاهرا در خط سوم " نوشتم" سهوا " نوشتن" تایپ شده
🌺🌺👏👏