از غار های نقاشی شده اجدادم
تا نقاشی های سه بعدی روی دیوار
از غاز های وحشی مهاجر
تا پرواز انسان با لباس های بالدار
تا غواصی زیر دریا ها و اقیانوس ها
تا پروار به کرات دیگر
همه نشان از انسان بیقراری دارد که
چیزی را گم کرده است
انسان معاصر من
با مسابقات رنگارنگ
با شیشه،ماری جوآنا،با افیون و بنگ
با فیلم های سکس،معمایی پلیسی،رزمی
با فیلم های ژانر وحشت،اره برقی
با رمان ها و فیلم های سریالی هری پاتر،خودش را سرگرم می کند
یا سرگرمش می کنند
با تمام ابزار های مدرن سر گرمش می کنند که
نفهمد چگونه سرش کلاه می رود!
انسان معاصر من غمگین است
انسان معاصر من به دردی مبتلا شده است که درمانش را نمی داند
هنرمندان را موظف کرده اند که
به هر طریق ممکن او را به خندانند!
می گویند خنده دوای هر درد بی درمانی ست
انسان معاصر من سوراخ دعا را گم کرده است
ای راهنمایان!
ای خطیبان
ای فیلسوفان!
ای سیاستمداران و سیاست بازان!
و ای اربابان ادیان!
وی همه مسلک های جهانی!
درد ما را درمان توانید کرد آیا؟!
ای سرما سازان!
از سر ما سایه هاتان را بر دارید!
ای ابر های تیره سترون!
به آسمان نچسبید در بحبوحه این فصل زرین
ما مشتاق وصال آفتابیم.
زیبا بود
نوع نگاهتان بنده را به یاد جیمز هالیس و کتاب معروفش،
یافتن معنا در نیمه ی دوم عمر ،انداخت