سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        نخواهم بُرد فرمان از خُدایی که نمی خندد :

        شعری از

        شادان شهرو

        از دفتر بهشتِ نیمایی : نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ دی ۱۴۰۰ ۲۲:۵۳ شماره ثبت ۱۰۶۷۰۰
          بازدید : ۴۷۸   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        همه در" کیش" می گردند و من در"خویش" می گردم
        حقیقت , گُرگ اگر باشد ,...
        به مِیلم , میش می گردم.
         
        در این دُنیا، که نوزادان, نه با لبخند می زایند
        برای مرگ شاید مادران فرزند می زایند.
         
        به گوشم، مادرم هر روز«قُرآن» خواند و من در خلوت خود «زَند» می خوانم
        اَهورایی ست آیا جنس ایمانم ؟..
        نمی دانم..!!
         
        نمی دانم دَرونم  چیست ، این احساسِ  سرگردان
        که تا در سینه ام می جوشد او ، فوّاره ام  در آن
         
        که  بود آن کس که انسان را نِگینِ تاجِ خلقت خواند؟!
        که دیدم بارها در سگ , شُعوری سَرتر از انسان
         
        خُدا نَبضی ست که در قلبِ تو دَف میزند ، یعنی:
        زِرشک  قائِن  اَر خواهی ، مَشو  راهیِ اِستَهبان
         
        نه هر رودی که جاری شُد، به اُقیانوس می ریزد
        نه هر «جاشو»  تواند  راند  جایِ  ناخُدا  فرمان
         
        به دُنیا پُشت کردن با « خیالِ خُلد »،..  می ماند
        که  در  پایِ قناتی  ،  تشنه  خواهد  آب از باران
         
        مَسیحا دَم شَوی آن دَم ، که در حالایِ خود رامی
        تمامِ دردهایت را  کُند « خود رامی ات » درمان
         
        دهان را قُفل بر لب می زند ، .. آن عشقِ فَرپاکی
        که طوطی جایِ داش آکُل، ..کُند اِبراز  با مرجان
         
        ندارد زَنبق از کشفِ حجابِ غُنچه اش ، شَرمی
        شِکُفتن چیست ؟.. عُریان  کردنِ  زیبایی  پنهان
         
        به دریا دل زَند آنکس ، که از کوسه  نمی ترسد
        برایِ  صیدِ مُروارید  باید شُست  دست از جان
         
        نشانِ راه را دارد ، کفِ پایی که تاوَل داشت.
         
        و یادم هست در« هَرسین » منِ سرباز را, سربار نه ,سردار خود می خواند...
        دُکانداری که در چشمان او  زَرتُشتِ وَرجاوَند مَشعل داشت.
         
        سلام ای در سیاهی ها سیاوش خیز
        جهان را جویِ خون کردند آنهایی که روزی ترسشان بویِ لولو می داد.
        غزلگو نیستم ، .. امّا  غزل بُغضم
        و شاعرتر  زِ شَهرو آن درختی بود  که شعرش هُلو میداد.
         
        سلام ای آنکه خشمِ سینه سُرخت کاکُل اش زیباست
        چرا مردم نمی فهمند «دین » هم اَلکُل اش بالاست
         
        خُدا را رَد زنان رفتم رسیدم تا کُهن نامِ نخستین دام
        و من ، از آن منِ دیروز حالا دو به یک پیشم
        کُنون که کُفرساری یَشم اندیشم...
        نمی خواهم مُسلمان بَرده ای باشم اسیرِ زُهد زالویِ خِرد آشام .
         
        دلم ،خزبالشی از خودخوریها زیرِ سر دارد.
         
        مَشو نزدیک من ، زیرا ,.. مرا ناصاف خواهی دید.
        به ظاهر،خود اگرچه جامه چرکین است افکارم                     
        زُلال چَشمه ساران را به تَن کردست "اشعارم"
        مرا تنها , تو در" این آینه" , شَفاف خواهی دید.
         
        «زمین » , رَزمایشِ فهم است
        « زمان » , هر لحظه اش آغازِ یک بازی ست
        و من , .. هر لحظه در آمادباشِ رَزم با حسی نوآغازم.
        کُنون که کفچه مارِ کوهِ « دال آهو » به فکرِ پوست اندازی ست...
        چرا من پوست نَندازم.!!
         
        چه کم باشند آنهایی که «رُز» را «راز» می بینند
        چه بسیارند آنهایی که « بُز» را «باز» می بینند
         
        و یادم هست با من مادرم "حینِ ستایشخوانیِ مهتاب" می فرمود :.
        اگر بی مُزد تابیدی...
        تو خویشاوند خورشیدی .
         
        ببین ،.. در آب لیوانم نَهنگی نیست..!!
         
        در این ویران نشاطِ چِرک پیشانی...
        چه کس گُفته ست  باید تا همیشه ، «مَردها» مَسند نِشین باشند.؟!!
        جهان را جِرم گیری می توان کردن...
        چنانچه "مادران" فرمانروایانِ زمین باشند
         
        منم  آن پُرتِقالی که دلش خون است
        فَرنگی توتِ سُرخی که سَرش سبز است
        در آن سامان که دلمشغولیِ مردم خود انکاری ست
        مَدارس مرتعِ آموختلاخِ هَرز پَرواری ست .
         
        خوشا،  فهمی که چون ریواس می روید .
        خوشا، اشکی که چون الماس می تابد .
        خوشا، خشمی،..- که جای "مُشت -, .. پَر دارد.
         
        اناری در گلو دارم که زخمِ او نمک خورده ست.
         
        نمی خواهم درونِ "سِرکه یِ دل" بار بُگذارم، ملالم را
        نمی خواهم شَبیهِ گُربه بار آرم،.. غُرورِ شیریالم را  
         
        به فرزندان اگر ما  یاد می دادیم پیش از خواب باید ذهن را مسواک زد هر شب...
        تمامِ لحظه هامان پاکدامن بود
         
        از آن روزی که حس وا کردم و«بودن»،نخستین کشفِ اشکِ آلود در من بود
        و "مادر" جلوه ای از تابش "مَعبود" در من بود ،..دانستم....
        ..، رَهایی در نبایدهاست:
        نباید « رَشک » را..  کَت بست.
        نباید « خشم » را.. پَر کَند.
        نباید "اشک" را.. خُشکاند.
         
        نباید دل به مُلافَندِ درمانِ دُعا بستن.
        نباید گشت از هر نُطفه آبستن .
        نباید شُد مُریدِ وَعده هایی که مُرتب رنگ می بازند.
        نباید اسب شُد، اَرابه هایی را که سَمتِ جنگ می تازند .
        نباید سر به روی شانه ای بُگذاشت که خنجر به کف دارد .
        نباید غُربتی پِنداشت ، هر دستی که دَف دارد .
        نباید رَقص، " این پاکوبیِ احساس را " از پا هَرَس کردن.
        نباید "کبک ها" را در قفس کردن.
         
        پُر از تب لرزه های بید مجنون است، احساسم
        کنون که در حریمِ بودباشِ خود ، سحر خیزم...
        نسیمم باش تا قِر از کَمَر ریزم .
         
        خیالاتی ،.. خیابان می شَود در من...
        بُخارایی،.. خراسان می شود در من ...
        فِریدونی،.. فَراخوان می شَود در من...
        طُلوعی،.. طبلِ طوفان می شود در من ...
        و می بینی...
        و می بینم:
        شِتاب آلود،.. آدم، دارد از آداب می اُفتد.
        و می دانی ...
        و می دانم:
        که ماهی با دهانِ باز ، در قُلاب می اُفتد.
        .
        .
        ***
        ✍️ شادان شَهرو : ( ۱۳۹۷ _ ۱۴۰۰ ) مَلارد، یوسف آباد قوام
        پیشکِش به :  "سیاوشِ سیاهی" 


         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۰۹:۴۴
        درود ،درود
        بسیار زیبا ، دستمریزاد
        یکی از بهترین نیمایی هایی بود که در عمرم خوانده ام
        بسیار عمیق ، بسیار لطیف
        درود جناب شهروی گرامی 👏👏👏👏👏
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۰:۰۱
        درود بر مهرداد نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        زیبایی در نگاه شماست
        به لطف خوانده اید و به مهر نواخته اید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجیدنیکی سبکبار
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۰۹:۰۰
        سلام و درود جناب شهروی توانا و عزیز در یک نظر تا نصفه خواندم اما نفسم برید باید به دفعات بیایم و بخوانم. زیبا و جامع الاطراف سروده اید. استاد
        احسان کریمیان علی آبادی
        احسان کریمیان علی آبادی
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۱:۲۱
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۰ ۲۳:۵۹
        درود و عرض ادب به پیشگاه جناب سبکبار نازنین
        خیلی خوش آمدید جناب
        به لطف خوانده اید
        سپاس از حضور ارزشمندتان

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۰:۵۹
        🌹🌹🌹🌹🌹

        درودوعرض ادب استادشهرو گرامی
        شعرتان را یک نفس خواندم بارها و بارها

        🌹🌹🌹🌹🌹🌹
        که اول گفتید حرف آخر را بدون حاشیه سازی
        حقیقت عاری از واقعیتهاییست
        که رنگ می بازند ...

        بی شک آنچه سرودید
        ایمانیست ناب بر قامت انسان
        ارتشی از عشق که درسینه عهد بسته اندبا جانان .

        درود بیکران بر شما 🙏💎🌈☯♾

        جهان را جِرم گیری می توان کردن...
        چنانچه \\\\"مادران\\\\" فرمانروایانِ زمین باشند
        جنگ و سیاست راه به جایی ندارد
        و نجات زمین و انسان در گرو مهرو عشق است
        ولبریز از است زن از این گوهر که
        او با عشق ورزی به الوهیت و
        مراقبه می رسد ، مرد از مراقبه به عشق می رسد
        اگر مرد نماد انسان کامل است زن تجلی خداست

        \\\\\"فرو شکوه شیران جاودان
        متحد جانهای شیران خداست
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۰:۳۵
        درود بر مهربانوی مهراندیش خانم قشقایی بزرگ ارج
        خیلی خوش آمدید بانو
        و سپاس از بداهه ی زیبایتان
        نظر لطف شماست
        درست فرموده اید
        جنگ ابزار سیاست است
        و راه اگر به جایی هم ببرند آنجا ویرانه ای بیش نخواهد بود . در خوشبینانه ترین حالتش , ویرانه ای خواهد بود بَزَک کرده
        آنچه , زمین و ساکنانش را نجات خواهد داد بازگشت به انسانیت است . که از مسیر خرد خواهد گذشت .
        مراقبه یعنی , مراقبت از قلبی که به مهر می تپد و ذهنی که از خرد فرمان می گیرد .
        در آیین مهر , زن بالاترین مقام را دارد .
        و از آن زمان که زنان را با خرافات مسخ نمودند . و آنها را از آن مقام شامخ انداختند , و به آنها قبولاندند که نصف مرد است و به درد قضاوت و مدیریت نمی خورد . و او را کنیز مرد نامیدند . و جنس درجه دوم محسوب کردند . هم زمین به باد رفت و هم انسانیت .

        اولین شاعران , بانوان بودند .
        این بانوان بودند که در کُهن ترین دورانهای تاریخی , آنهم درون اشکفت های تاریک , موسیقی و تخیل را درهم آمیختند و در گوش نوزادانشان زمزمه هایی سردادند که بعدها نام لالایی روی آنها گذاشتیم و لالایی ها اولین گام بشر به سمت خلق شعر بود . شعری که در ابتدایی ترین شکل اش , نسل به نسل رشد کرد و همراه با تمدن بشر قد کشید و به درختی تناور در فرهنگ عامه تبدیل شد .

        من معتقدم که اگر این جهانِ سراسر تبعیض و لبالب از خون و جُنون را به بانوانی که سرشار از حس مادرانه هستند بسپارند. از این ویرانه , مثل کودک خودکان خود مراقبت خواهند کرد و برای به کمال رساندن آن, از جان خویش مایه خواهند گذاشت . فقط کافیست که لایه های جهل و خرافه ای را که در طی چندین هزارسال تلقینات پی در پی بخورد ذهن آنها داده اند را کنار بزنند و مقام شامخ خود را باور بکنند .

        سپاس از حضور ارزشمندتان خندانک خندانک خندانک



        ارسال پاسخ
        احسان کریمیان علی آبادی
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۱:۲۳
        درود بیکران
        سروده ای نافذ و توانمند در جذب مخاطب و بسیار تامل برانگیز
        و مناجاتی پر از شکوه و تلنگری به عمق وجود
        احسنت
        سلامت و پیروز و شاد باشید در پناه خدا
        خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۰:۴۱
        درود بیکران خدمت جناب علی آبادی نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به مهر خوانده اید و به لطف نواخته اید
        مهر حضورتان را سپاس

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        احسان کریمیان علی آبادی
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۱:۳۳
        سرودن شعر یا باید خلاصه و مفید باشد یا آنقدر توانمند که مخاطب را میخکوبِ خودش کند و سروده ی شما اینچنین است . خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۰:۵۴
        نهایت لطف شماست جناب علی آبادی گران ارج
        شرمنده می فرمایید
        و صد البته , یک شعر , ارزشش را از مخاطب میگیرد . و این مخاطب است که هم می تواند شعری را در دهانها بیندازد و یا از دهانها بیندازد ..

        خوشحالم که مورد پسند واقع شد
        نگاه مخاطب , فانوس راه ست .
        و بدون فانوس هیچ کشتی ای به ساحل امن نخواهد رسید .

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        احسان کریمیان علی آبادی
        احسان کریمیان علی آبادی
        دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ ۱۷:۰۵
        خندانک خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۴:۱۴
        سلام

        خداوند جلیل از لب خورشید
        حیان. به جان رمین داد

        از گلشن کوثر. غزت
        به دودمان. امین. داد

        در بوستان. احمدی

        طوبی به دوازده شاخه. قد کشید

        بوی گلان. از دامن ریحان

        به مشام. سوسن نسرین داد

        روز میلاد مهین بانوی دو عالم مبارک

        و هم چنین روز مادر مبارک
        روز مادر عزیزم هم مبارک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۰:۵۶
        درود بر مهربانو آهنگران گران ارج
        خیلی خوش آمدید مهربانو
        روز مادر بر شما و بر همه ی مادران فرخنده باد
        و سپاس بیکران از سروده ی درخور و زیبایتان
        به لطف نواخته اید
        مهرتان را سپاس

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۵:۱۹
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شماشاعر بزرگوار
        از شعرنیمایی شما
        قلب من تپد
        به سوی فصل بهار
        پر کشد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۱:۰۱
        درود بیکران به پیشگاه جناب انصاری نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به مهر نواخته اید
        سپاس از بداهه ی زیبایتان که ریشه در قلب زیبایتان دارد
        و امید که همواره قلب پُرمهرتان در تپش باشد و طبع دلکشتان چون بهار خُرم

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۲۳:۳۵
        سلام خیلی زیبا و جاندار بود جناب شهرو خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۱:۰۵
        درود بر مازیار نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        زیبایی در نگاه شماست
        مهر حضورتان را سپاس

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۰ ۱۸:۳۰
        سلام ظاهرا با برخی مضامین زاویه دارم و لکن قدرت قلم شما ستودنیست البته فرمود ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیق بنظرم حضرتعالی از انیق به عمیق سیر بفرمایید
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۱:۳۷
        درود بر سیاوش نازنین
        خیلی خوش آمدید جناب
        نظر لطف شماست بزرگوار
        به مهر می نوازید
        زاویه داشتن با برخی مضامین یک امر کاملن طبیعی ست
        انسانها , هم در ژنتیک متفاوتند و هم در تیپ های شخصیتی و هم در باورمندی و هم در زبان و هم در ارزش گذاری هنجارها

        ما در جهانی زندگی می کنیم که به آن جهان متغیرها میگویند .
        کوارک ها متنوع اند
        اتم ها متنوع اند
        مولکولها متنوع اند
        عنصرها متنوع اند
        مواد متنوع اند
        خلقت متنوع است
        گیاهان متنوع اند
        جانوران متنوع اند
        ژنتیک انسانها متنوع است
        تیپ های شخصیتی متنوع است
        در میان اینهمه تنوع . فقط در بخشی از دانشی بنام فلسفه , برای اینکه پرونده ی اینهمه تنوع و گوناگونی را در یک نقطه ای ببندیم و ادامه ندهیم . با در نظر گرفتن ثبات در وجودی بی آغاز که اسمش را واجب الوجود گذاشته ایم آمده ایم و پرونده ی تنوع را مختومه کرده ایم .

        خُب , با این حساب
        و با اینهمه گستردگی توع در خلقت
        طبیعی ست که نباید انتظار داشته باشم همگان , با همه ی مضامین بنده موافق و هم زاویه باشند .

        اگر قرار بود بشر , در مضامین زاویه نداشته باشد که اینهمه فرقه ها در یک مذهب و اینهمه مذاهب در جهان شکل نمی گرفت .

        اگر قرار بود بشر از روز نخست با مضامین زاویه دار برخورد نمیکرد , اینهمه تنوع زبانی نداشتیم . تنوع قومی نداشیم . تنوع ملیتی نداشتیم . بخصوص اینکه خاستگاه زبانی و تمدنی از یک نقطه استارت خورده و اینهمه تنوع از دل آن بیرون زده .

        زاویه داشتن شما با برخی مضامین , حق مسلم شماست .
        هر انسانی مطابق طرز نگرش خودش به مضامین نگاه می کند .
        ممکن است مضمونی برای یک نفر ایده آل باشد و برای دیگری غیر ایده آل

        اینهمه مکاتب
        اینهمه نظام های سیاسی
        اینهمه ایدئولوژی ها
        ریشه در همین موضوع دارد و

        شما بعنوان شاعر ایرانی و پرورش یافته در شعر فارسی و فرهنگ ایرانی , معشوقه را به ماه کامل تشبیه می کنید و شاعر هندی به ماهپاره

        آنچه ایده آل شماست, ایده آل او نیست
        و کلام آخر اینکه
        زندگی , به خاطر همین تنوع اش زیباست
        به شرطی که
        انسانها یاد بگیرند که ایده آلهای خودشان را به همدیگر تحمیل نکنند . و تنوع را بپذیرند و از تنوع , پتناسیلی برای به هم بودن بسازند و از متنوع بودن لذت ببرند . مثل رنگ های متنوع رنگین کمان . که زیبایی اش به خاطر تنوع رنگهایش هست . رنگهایی که با درکنار هم قرار گرفتن آنرا ساخته اند .

        پس انیق و عمیق هر انسان . مطابق نگرش اوست .

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        پنجشنبه ۳۰ تير ۱۴۰۱ ۱۷:۵۱
        سلام استاد شهروی عزیز
        یادم می آید روزی دوستی که خود شاعری توانا بود و به رغبت، استادش می خواندم، به اشارت از شما یاد کرد و گفت: استاد شهرو...
        با خودم گفتم استاد شهرو باید اعجوبه ای باشد که او این استاد، او را استاد خود می داند... آن روزها در سایت گشتم و نبودید...
        امروز بخت یارم بود و بصورتی اتفاقی نام شما را دیدم...
        الحق که آن دوست راست می گفت و جامه ی استادی برازنده ی شماست.
        وگرنه چگونه می شود دریایی از لطافت احساس و ظرافت اندیشه و تصاویر زیبا و تعابیر لذتبخش را در ظرف کوچک شعری جا داد و به خلایق نوشاند؟!
        اعجاز کلام است این
        و مرا در شاعربودنم به شک انداخت

        سپاس استاد برای آفرینش این همه زیبایی
        و درود و آفرین بر شما که فروتنانه در اوج ایستاده اید
        همیشه باشید خندانک


        شادان شهرو
        شادان شهرو
        سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۵
        درود و عرض ادب جناب زارع نازنین خیلی خوش آمدید بعد از مدت ها سری به سایت زدم و هم اکنون کامنت پرمهرتان را خواندم، از بابت تاخیر پوزش می خواهم. شما به لطف خوانده اید دوست من آنچه انسانها را با آنهمه تفاوت هایی که باهم دارند بصورت خالصانه بهم جذب می کند وجود اشتراکات در آنچه آنرا باورمندی می نامیم بین آنهاست. استاد نیستم، چون عطش دانستن هرچه بیشتر در مدت زمانی که آنرا عمر می نامیم باعث شده است که جامه ی شاگردی را به هر جامه ای ترجیح بدهم، زیرا برای دانستن باید شاگردی کرد ، باید شاگرد محضر طبع و طبیعت بود ، بدون آنکه آنها را جدا از یکدیگر دانست، زیرا یک حقیقت یکپارچه در کل هستی نفس چاق کن بودباش آن است ، اسمش را هر چیزی می توان گذاشت، و یا اسمی برای آن نگذاشت، این ما انسانها هستیم که به نگاه جزء نگر معتاد شده ایم ، و چاره ای جز این نداشته ایم، و شاید ظهور و حضور ما بعنوان جزئی از کل برای شناخت همین جزئیات بوده ، و وجه تمایز انسانها در میزان همین شناخت هاست، حالا این انسان می تواند شاعر باشد و جهان شناختی خودش را به واژه های هجامند تبدیل کند و آن هجاها را در قالب رُکن بریزد و از تسلسل رکن ها مصراع و از چیدمان مصراع ها بیت یا بند بسازد و از زنجیره ی بیت ها و بندها فضایی را دست و پا کند تا آنچه حس کرده است و درک کرده است را با آن بیان کند ، شعر پنجره ای ست که شاعر با گشودن آن این امکان را به دیگران می دهد تا از دریچه ی آن پنجره به جهان باورمندی شاعر سرک بکشند، جناب زارع عزیز ، کار من فقط ساختن پنجره است آن دوست بزرگواری که ما را استاد نامیده اند در اصل گحبت شان را به این شکل بیان کرده اند ، و سپاسگزار محبت شان هستم. در این جهان متغیرها،این جهان کنش ها و واکنش ها ، هیچ چیزی بصورت اتفاقی سر راه چیز دیگری قرار نمی گیرد ، کل هستی جولان کنش ها و واکنش هاست، هیچ دو انسانی هم بر حسب اتفاق سر راه هم قرار نمی گیرند، تسلسلی از کنش ها و واکنش ها بوده که شما را به این صفحه ی متروکه کشانده است، و اکنون من و شما اینجا هستیم ، و گرمای حضور شما سرشار از انرژی ست. و دارم آنرا با تمام وجودم حس می کنم، زیرا به چنین گرمایی نیاز داشتم، زیرا هیچ حضوری اتفاقی نیست، هر حضوری برای ظهور چیزی ست، ممنونم از شما
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۱۹
        درود عزیز
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۱۸
        درودی دیگر شادان‌شهروی نازنین

        بالابلندی ارجمند و زیباست
        مبارکِ هادی عزیز باشد. خیلی وقت است که ازش بی‌خبرم.

        این کلک جاودانه خرامان باد
        خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۱۰
        درود بر بهروز نازنین و شرمنده از تاخیر .
        صبح بود که سر کار کامنت ها را خواندم ولی فرصت نشد به همه ی کامنت ها پاسخ بدهم .
        ممنونم از محبت همیشگیتون
        شما لطف دارید دوست من
        اتفاقن من هم خیلی وقت است از هادی بی خبرم . احتمالن ایشون هم درگیر مشغله های خودشون هستن . یاد اون سالها به خیر که جمع دوستان جمع بود و اوقات فراغت بیشتری برای حضور بیشتر در جمع دوستان فراهم بود . شغل ما هم طوری ست که مرتب دستکش دستمان هست و نمی توانیم زیاد از گوشی استفاده کنیم مگر موقع استراحت های کوتاه که گشتی کوتاه در سایت بزنیم و چند شعری را از دوستان بخوانیم و لایک کنیم . امیدوارم شرایط آن سالها دوباره فراهم بشود و دوباره آن گفتمانها و مباحثه ها شکل بگیرد . زیرا تا اندیشه ای در مباحثه با دیدگاه های دیگر به چالش کشیده نشود انسان از رکود و انجماد فکری خارج نمی شود . هر اندیشه ای حتی مخالف در بطن خودش چیزی برای درنگ کردن و تامل کردن دارد . حتی وقتی امروز ما بر روی آن اختلاف و جدال لفظی بین تندرکیا و نیما ( با اینکه به ظاهر در یک مسیر بودند ولی عملآ دو مسیر جداگانه را می رفتند و راه نیما متفاوت بود از راه تندرکیا ) درنگ می کنیم از آن مجادله هم نکته های خوبی را استخراج می کنیم . بخصوص تاکید تندرکیا بر روی واحد بند . و نیما هم آنقدر منصف بود و با وجودی که میدانست ایده آل او ( شعر آزاد ) چیزی جدا از ایده آل تندرکیا ( نثم ) هست , نکته ی مورد تاکید تندرکیا را پذیرفت و بعد از آن هست که در سرایش شعر آزاد ( که بعدها به افتخار نیما نامِ شعر نیمایی روی آن گذاشتند ) بجای زیر هم قرار دادن مصراع های کوتاه و بلند , مقیاس بند بعنوان شاخصه ی سرایش نیمایی بخدمت گرفته شد . که امروزه این شاخصه آنقدر مهم است که از آن بعنوان (اصل تفکیک بند ) باید یاد کنیم . در سروده ی خانم مهتدی در قالب نیمایی که جنابعالی به خوبی و نکته بینی آن را نقد فرمودید بزرگترین ایرادی فُرمی که بر آن وارد بود عدم رعایت اصل تفکیک بند بود . در شعر نیمایی باید مشخص باشد که هر بند با کدام مصراع ( بَندالَک ) شروع شده و با کدام مصراع ( بَندالَک) به پایان رسیده . رعایت این اصل به شاعر نیمایی سرا این امکان را میدهد که در تصویرسازی و مفهوم پردازی هر بند را با توجه به فرم آن بعد دُرست مدیریت کُند . با دُرست مدیریت کردن بندها هست که شعر نیمایی می تواند سکانس به سکانس (یعنی بند به بند ) مخاطب را به دنبال خودش در امتداد موضوع همراه و همگام داشته باشد . متاسفانه اکثریت شاعران نیمایی سرا این مهم را رعایت نمی کنند . سهراب سپهری از صدای پای آب به بعد اصل تفکیک بند را رعایت می کند . اخوان ثالت رغایت می کند . حتی خود نیما بعد از وقوف بر پایه قرار دادن بند آنرا رعایت کرده است . فریدون مشیری رعایت کرده است . حمید مصدق با اینکه عمده ی اشعار او سروده های کوتاه نیمایی ست رعایت کرده است . در اشعار بلند نیمایی تفکیک بند بهتر قابل رویت است تا اشعار کوتاه نیمایی . زیرا اشعار کوتاه نیمایی ممکن است شامل یک بند باشد و یا دو بند و یا سه بند باشد و زیاد تفکیک بند به چشم نیاید. و احتمال اینکه شاعر از بند پیوندی استفاده کرده باشد هم هست .

        در ضمن اصل تفکیک بند مشخص می کند که با توجه تصاویر محسوس و ملموس و صور معقول هر بند چه فرمی داشته باشد و با کدام مصراع استارت بخورد و با کدام مصراع تصویر را باز بکند و با کدام مصراع آن سکانس تصویری را به پایان ببرد . در ضمن در سرایش نیمایی انواع مصراع( بندالک ) را داریم . و این تنوع در مصراع هست که به بندها فرم های متنوع میدهد . بندالک ها واحد سرایش نیمایی هستند . اشراف بر شناخت بندالک ها هست که به شناخت فرمی انواع بندها ( بندهای پایه / بندهای پایار / بندهای پیوندی ) ختم می شود . تازه هر کدام از اینها دارای زیرمجموعه ای هستند . و این گوناگونی بندها از نظر فرمی هست که دست شاعر نیمایی سرا را باز می کند .

        فرم شناسی شعر نیمایی یک طرف قضیه هست .
        طرف دیگر این قضیه , عروض نیمایی ست . که شما بزرگوار بسیار عالی در نقد شعر نیمایی خانم مهتدی به آن پرداختید و در کامنت دیگری در پاسخ به بانویی دیگر آن سوء برداشت در رعایت کامل رکن های وزن , کشیدگی رُکنی را به اندازه ی آنچه مصراع از شاعر تقاضا می کند را توضیح دادید . که بسیار عالی و بجا بود و هنوز متاسفانه برخی از علاقمندان به نیمایی این نکات مهم را نمیدانند . اگرچه بحث عروض نیمایی بسیار فراتر از آن عروضی هست که تا به امروز در شعر نیمایی اجرایی شده است . زیرا هنوز بخشی از تئوریهای نیما کاربردی نشده اند . و اگر شعر نیمایی به حاشیه رانده نمی شد شاید این بخش عروضی هم کاربردی شده بود .

        حتی تعریفی که از شعر نیمایی ( از مقالات دانشگاهی بگیر تا وبسایت ها ) داریم , تعریفی جامع از نیمایی نیست . در اصل تعریفی که ارائه داده اند نسبت به آن چیزی هست که از شعر نیمایی بالفعل شده است نه پتانسیلی که قالب و عروض نیمایی بصورت بالقوه در خودش دارد .

        بدون تعارف عرض می کنم . از نکته بینی شما در آن نقد بسیار بسیار لذت بردم . بخصوص زبان روان در توضیحات قابل درکی که ارائه فرمودید خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ ۲۱:۲۵

        سلام ای در سیاهی ها سیاوش خیز

        جهان را جویِ خون کردند آنهایی که روزی ترسشان بویِ لولو می داد.

        غزلگو نیستم ، .. امّا  غزل بُغضم

        و شاعرتر  زِ شَهرو آن درختی بود  که شعرش هُلو میداد.



        سلام
        بسیار شیرین بیان بود شعرتان
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ ۰۱:۰۴
        درود بر مهربانو ناطق گران ارج
        خیلی خوش آمدید بانو
        به لطف نواخته اید
        و به مهر خوانده اید
        سپاسگوی حضور پُر ارزشتان هستم

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5