سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        دور نزدیکانیم :

        شعری از

        شادان شهرو

        از دفتر بهشتِ نیمایی : نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۷ شماره ثبت ۱۳۱۴۳۱
          بازدید : ۴۵۱   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        دوزِ دَردم ، بالاست
        تَبِ صَبرم سَرریز
        مانده تا هر کلمه ، کاوه شَوَد. 
         
        من ،...
        ..،  در آن وَهله (توانَم گُفتن) 
        ..، پیروزم 
        که به بلعیدن امروز ،...
        ..، دَهان وا نکُند
        ..، دیروزم .
         
        می وَزد باد شمال
        می گُریزد کبکی
        از بَرِ دال
         
        مثل هر سال ، بِشُد آویزان
        خوشه ی معرفت از شاخه ی رَز
        پا به ماه است کلام
        آن کلامی که بَوَد آدم پَز
         
        رُستمِ رَزمِ خودم
        ساقیِ بَزمِ خودم
        خادمِ عَزمِ خودم
         
        تا به تَردید ، تَردُّد دارم ،...
        هُشیارم .
         
        قَصد دارم امروز ؛ ...
        که خُدا را با مُبل ، 
        دَمِ دَر بُگذارم .
         
        در جَهانی که پُر از جاهلِ جویانام است
        در جَهانی که پُر از کاهِلِ رویاکام است
        در جَهانی که شب اش ماه ندارد در سَقف
        در جَهانی که پُر از عابدِ خونآشام است
        هر سُخن ، .. لایقِ بوئیدن نیست.
         
        دور نزدیکانیم
        با وجودی که به ظاهر( من و تو )، ما هستیم
        آدمِ عصرِ مُدرنیم ؛ ولی ،...
        هَمگی با هم و تنها هستیم .
         
        من ندارم گِله از اینکه ، چرا ؟
        دوستان ، قَدر ندانند مَرا
        هر مَتاعی که به بازارِ خودش نزدیک است
        اُفتِ قیمت بخورد .
         
        این طبیعی ست اگر ؛
        میوه های نوکِ شاخ
        بیشتر لَذّتِ چیدن دارند
         
        این طبیعی ست اگر ؛
        دوستانِ دَمِ دَست
        رویتی دارند ، در حالِ مُحاق
         
        سوختم ؛ .. سوختنم ، دود نداشت.
        من که در هر شکمِ قانونی..
        دیده ام آشوبی
        خوب می دانم که؛ ،...
        زندگی ، راهِ دو سَر سود نداشت.
         
        کاش می دانستم  ؛ ...
        این جگرسوخته احساس که در دل دارم
        آتش افروزش کیست .!؟  
         
        قَدر دان تواَم اِی شعر ، که با آمدنت
        می توان تجربه کرد؛...
        لحظاتی که در آن ؛ عُمر به تَن ، دوخته
        نیست
         
        قَـرن مــا، قَرنِ کلَک بود و ککِ مــا نگزید
        اینکه در فَهم ؛ چه کس ، وَزنِ اضافی دارد
        هـر کـه پِیغَـامبَـرش ، بِعثتِ در آیِنـه داشت
        قـبلـه ای رو بـه خـودآگــاهی و صافی دارد
        حاصلِ دَرکِ من از طینتِ انسـان ، این بود
        در زمین ؛ هر بَشـری ، بَرگِ خَـلافی دارد 
        داد اگـر دانـه بپاشد به زمیـن ، شیطان هـم 
        شـوقِ پاسـخ دِهـی و شُبـهـه شـکــافـی دارد
        روضه خوانی ، مَرضِ جامعه ای باشد که 
        ذهـن او ، .. ذائـقـه یِ مَـظلـمـه بـافـی دارد
         
        بالغی ، روی زمین ؛ سالم و مَعصوم نَزیست .
        عاشقی، پُشتِ دل و دیده ی مسموم نَزیست.
         
        در نَمکزارِ کویر ،...
        عَلفی سبز نشد .
         
        رو به راویِ طبیعت ، هرگز ؛ ...
        گوشِ پُر حوصله ای ، روی دو زانو نَنِشست.
         
        آنکه در چاله ی چَشم اش کبکی، لانه نساخت
        پایِ هر بوته ی گُلپوش ؛ دُعاگو، نَنِشَست
         
        آتش آویزه ی دامن دارد
        هر که پاروب کُند خاکستَر
         
        بی شکوفه ، ندهد هیچ درختی میوه
         
        فُرصت فکر ، اگر فول و مُهیا باشد
        می دهد ، هر نَفسی بویِ گُلاب
        می شود ، هر سُخنی جامِ شراب
         
        هر کسی در دلِ خود ، یک "مَنِ" پنهان دارد.
         
        مادرم می گوید ؛...
        دوست را باید ساخت
        خویش را باید جُست
        و چرا دوست خَطاب اش نکُنیم
        مَنِ مَن تَر ز مَنی را که دَرونِ مَن و تُست.
         
        و چه عیبی دارد !؟
        تاجرِ تجربه ی هم باشیم
         
        و چه عیبی دارد !؟
        اینکه ما ، مثلِ دو تا کوهِ جُدا
        دَستِمان پُل بِشَود مثلِ وِرِسک
         
        و چه عیبی دارد !؟
        خودستاینده ،کمی ناز کُنند
        غُنچه ها ، وقتی که ؛..
        دُکمه یِ سینه ی خود باز کُنند
         
        می کُند لُطفِ مُدام...
        نُطفه ی رُشد ، هَلاک 
        هر درختی که به کَرّات خورد آبِ از جوی
        میوه اش کال بِیُفتد بر خاک
         
        آفتِ فَهمِ بَشر ، کم صَبری ست .
        در تَهِ آلبومِ عکس، ..
        آسمان اش اَبری ست.
         
        هر که ، یک تِکه ؛ زِ تَه چینِ خُرافات بخورد
        زنده ای بود که در عالم هُشیار ، بِمُرد.
         
        از همان روز ، که بیرون کردم
        مثلِ کفتربچه ای سر از تُخم
        دائما شاهینی...
        می زَند رَدِ عُبورم را شُخم
         
        قَدرِ یک شَمع ؛ حرارت کافی ست،...
        تا که در جوی ،  رَوان گردد برف
         
        جوی ، با رود شُدن هست که گردد دریا
        فَهم ؛ با فَربه شُدن هست ، که اَندازد پوست .
        با رَفیقی که مُرتب نَمکِ زَخمم بود ...
        باز ، شش دانگ ؛.. نخواهم شُد دوست .
         
        در دَرونم ماسید :
        آن سُوالی که به اَندازه ی من دارد سال
        پاسخی می طلبم ساده و ژَرف
        که خُداوند ، چرا حرف نَزد...!؟
        با زبانی ؛ که زَند با بچه اش ، مادر حرف
         
        آدمی ، مِیلِ گُزینش دارد.
        هر که تنهاست؛ ولی ، پُر ادراک
        فکر او ، خوشه ی بینش دارد
         
        می رسد کوه به کوه
        آدمی کو ؟ که به آدم برسد .
        کاشکی لُطف خُدا ؛ مثلِ غمم ، .. 
        هر سَحرگاه ،_"سرِ وقت"_ ، مُنظّم برسد
         
        عُمر را می نگرم از پَهنا
        کُنجکاوم که بدانم ، آیا ؟!
        هست در بَرزخِ بینِ من و فکر و بدنم ؛...
        دِنج جایی ، که در آن "رَنج" ندارد معنا 
         
        کُنجکاوم ، که بدانم ، آیا ؛...
        زایشِ روحِ که بود؟
        اینکه از خاک برآورد سَر و زَنبق شُد
         
        کُنجکاوم ، که بدانم آیا ؛..
        لاله ی کوهِ مُنار ،..
        در هَوایِ چه کسی بوده که خون کرده جگر !
         
        کُنجکاوم ؛ که بدانم ، که چِرا.. ؟
        کبکِ رَشتالِ دِنا، چَهچَهه اش چپ کوک است
         
        با وجودی که مُراقب هستم،..
        اینکه در من،  هَوسی هَرزه ، نکارد اندوه
        دانَد آنکس که دلش در عطش بودن سوخت
        که چرا در شعرم ، ...
        لحظه ای ، خواب ندارد اندوه
         
        تکیه بر لاله ی گوشم دارد ، سُقراطی
         
        بَر مُژکهای مَشامَم دارم
        رایحه ای
         
        شعرِ من ، شَرخَر نیست
        قُرصِ خواب آور نیست
         
        با همه شوکتِ ویرانگری اش
        من ندیدم سِیلی !،...
        ذِهنَش آمُخته یِ تبعیض و تعارُف باشد.
         
        سِیل ،.. یک حِکمَتِ جاری شُده بود از لبِ کوه
        زاهدی زائرِ این حکمتِ بودا بو ، کو ؟
         
        فَقر را ؛ فَرق ببوسم ، 
        زیرا ، ...
        فُرصتِ زِهکِشیِ ذهنم داد .
         
        و فراموش نباید کردن؛...
        عُمرِ ما انسانها، 
        داغِ یک بودنِ جاری شُده بود ،..
        رویِ پیشانی مان .
         
        و نپرسیم از خود ؛...
        که سرآخر ، چه کسی خواهد چید؟ ؛...
        حاصلِ حوصله اَفشانی مان
         
        در غَلافِ دل ما ، هست اُمیدی بر تَخت
        اِنتظاری پنهان
        آنسان که ؛...
        در دلِ هسته ی بادام ، دَرخت .
         
        لایِ دندان دارم 
        تِکه ای از غَزلی کُندُر بو
         
        و مرا تجربه آموخته است :
        ضَربانِ قَلم از قلب اگر برخیزد 
        در سُخن ، هر کلمه ، قِر به کَمَر بَرخیزد
         
        شعرِ من ، حاصلِ تبخیرِ من است .
        فارغ از هر بَزَکِ قاجاری
        بر لبم ، شعر شُدند..
        اشک هایی که نگشتند هم از گوشه ی چَشمم جاری
         
        از خودم می پُرسم ؛..
        نَکُند عشق.. ! همین حسِ گریبان چاکم
        اوجِ تَن پَروَریِ خواسته ای اِفراطی ست ؟!
         
        و چرا هیچ کسی دَرج نکرد
        بر سَرِ سَردرِ دانشگاه ها
        (فَهم) با (وَهم) ، عیارش قاطی ست
         
        زندگی ؛ .. چالشِ فَهم است، .. به پا ...
        مثلِ نوزین شَراک
        بَر زمین ات نَزَند.
         
        با همه زیبایی
        وَحشت اَفزاست پَلنگ
         
        گاه در من ، حسی ست...
        که دَرونِ سُخنم ، جا نَشود .
         
        پدرم می گوید؛
        دَرد ، تا آدم را،  لِه نکُند ...
        دَم مَسیحا نَشَود .
         
        و چه زیبا حسی ست
        اینکه در تنهایی
        همه هستی ، با توست
        همه هستی ، در توست
        همه هستی ، از توست
         
        گاه ، یک راهِ میانبُر به فَراز
        لانه دارد ، تَهِ چاااه
         
        و هنوووز...
        من ندیدم که تَراوُش کُند از خانِ تُفنگ
        مَنطقی ، سَبزکُلاه
         
        بعدِ سی سال قلم لرزاندن
        جَخت دانستم که؛
        پیله ی تَنگ ، دَری بود به دُنیایِ قَشَنگ
         
        جَخت دانستم که؛
        این جهان ؛..شاعرِ پَروانه قَلم ،..کم دارد .
         
        پُشتِ هر جَزر ، مَدی پنهان است.
        پُشتِ هر لِه شُده ای ، لِم بَلَدی ، پنهان است.
         
        ناظری که نظرش کولبَرِ تردید است.
        بَندِ قطعیّت نیست.
         
        فَرشِ قِرمز نکُند پَهن برای اش دُنیا
        هر که پیش از مَرگش
        روحِ او ، رایحه ای جا نگذاشت
         
        و نمی دانم من ؛...
        آن رَفیقی که به جان ، نورِ چراغ اش بودم
        می شَود ، شَمعِ مَزارم آیا
         
        حَسرَتِ ؛ داشتنی ، در من هست ،..
        که  تَمامیِ مرا ، ...
        می مَکد زیرِ زبان ، مِثلِ نَبات .
         
        و من ایمان دارم ،..
        به قَوی فَهمی که،..
        نور می رویاند ؛ در...( ظُلَمات ).
        .
        .
        .
        .
        .
        ................
        پِی سُرود:
        ................
        مادرم وَقتِ دُعا ؛
        دَستِ او ، مِجمَرِ زَرتُشتی بود
         
        چند وَقتی ست ،..
        ..، حواس اش پَرت است .
         
        با وُجودی که نبودست عصای اش، دَستم
        حکمت آموخته ی _حَضرتِ مادر _ هستم
         
        ................
        شادان شَهرو /زمستان ۱۴۰۲/  یوسف آباد قوام
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۲۱:۵۶
        درود بزرگوار
        خوش آهنگ و زیباست
        طولانی
        مزین به نقد نافذ جناب سلطانی عزیز خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۴۶
        درود بر جناب استکی نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار

        ممنونم از حضور ارزشمند و نگاه پر از مهرتان
        به لطف خوانده اید دوست من

        یک عمر درد را نمی توان کوتاه سرود

        فکر کنم منظورتان نقد جناب صادقی گرانقدر باشد
        این لطف جناب صادقی عزیز است که شامل حال این نیمایی شده است .
        و این , لطف کمی نیست . و قدردان این لطف بوده و هستم .

        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک


        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۴۲
        آقاااا عجب شعر ِ شعریعععع... خندانک خندانک
        متاسفم برای خودم که از بدو ورود متوجه‌ی شعرتون نشدم... خندانک

        جور عجیبی به وجد اومدم خندانک خندانک
        فرازهایی داره بسیار در خور خندانک خندانک
        از آشنایی با شما و اشعارتون خوش‌وقتم خندانک
        درود بر شما و اندیشه‌های تابانتان... خندانک
        شبتون شیک و آروم خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۳۵
        درود بر مهربانوی مهرورز شاهزاده خانوم گرانقدر
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به لطف خوانده اید
        این قلم هم از محبت شما به وجد آمده است
        ناب بودن اندیشه های خود شماست که اندیشه هایی را ناب می بیند
        به قول معروف ( از کوزه همان برون تراود که در اوست )

        ممنونم از اینهمه لطف
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۵۱
        راستی شعرتون سیو کردم و گاهی در قسمت مشاعره قرار میدم تا همگی لذت ببرند... مثل الان خندانک

        مرسی از شما برای به اشتراک گذاشتن شعر زیبایتون خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۳۸
        این نهایت لطف شما را می رساند
        امیدوارم ارزش سیو کردن را داشته باشد
        برای همین بود که در ابتدای نیمایی گفتم که :
        ( مانده تا هر کلمه , کاوه شود )

        هر قلم , به آهستگی و پیوستگی ورز می خورد
        و این قلم هنوز مسیر طولانی ای در پیش رو دارد

        و محبت شماست که این قلم را به ادامه دادن مسیر امیدوار می کند

        یک دنیا سپاس

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد شریف صادقی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۵:۵۰
        درود آقای شادان شهرو. شگفتا که انگار من اولین کسی هستم در این فروم که شعر زیبای شما را میخوانم. شعر خیلی تکنیکی و عالی سروده شده و من عمدا صفحه شما را سبز می‌کنم تا عزیزان دیگر شعر زیبای شما را بخوانند. مفاهیم شعر شما بلند و زبان شعر شما بسیار جذاب است. من چند مورد را تصادفا برجسته می‌کنم:
        من ،...
        ..، در آن وَهله (توانَم گُفتن)
        ..، پیروزم
        که به بلعیدن امروز ،...
        ..، دَهان وا نکُند
        ..، دیروزم .
        دیروز و گذشته موهوم را به هیولایی تشبیه می‌کند که امروز بشر را میخورد.
        تا به تَردید ، تَردُّد دارم ،...
        هُشیارم .
        بله دقیقا. این انسان را به یاد دکارت و دیگر فلاسفه شک‌گرا می‌اندازد. انسانی که زیر سوال نمی‌برد و شک نمی‌کند هشیار نیست و از لوازم هشیاری تردد از وادی تردید است (من اگر بودم شعر را اینطور مینوشتم: تا که در وادیِ تردید تردد دارم...).
        و کلی موارد دیگر در شعر نیمایی شما.
        شعرِ من ، شَرخَر نیست
        قُرصِ خواب آور نیست
        و این ویژگی شعر خوب است. شعر خوب نه رجزهای ایدئولوژیک و شعار است و نه صرفا افیونی‌ست که برای سرگرمی یا تسکین ساخته شده است. و شعر شما اینچنین است.
        البته من به فرم شعر شما زیاد فکر نکردم اما حتی اگر فرمش احتمال بهبود داشته باشد (که البته عزیزان باسوادتر از من باید نظر بدهند) باز هم قطعات مختلف آن زیباست.
        باز هم احسنت به قلم شما
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۵۷
        درود بر جناب صادقی نازنین
        خیلی خوش آمدید
        از بابت تاخیر شرمنده
        مشغله های کاری فرصت کمی در اختیارم می گذارد , و به ناچار حضور همیشگی در سلیت های ادبی ندارم . دوران , دوران دویدن است , نان می دود و ما هم به دنبالش می دویم .

        سبز کرن صفحه , ریشه در قلب مهربان شما نازنین دارد .
        مگر می شود سپاسگزار چنین قلبی نبود . خندانک خندانک

        به لطف خوانده اید دوست من
        شرمنده می فرمایید بزرگوار

        متاسفانه ما در ایرانمان با اینکه اندیشه های فلسفی زیاد داشته ایم ولی فیلسوف کم داشته ایم.

        فلسفه ی ما ایرانیان همواره در درون شعرمان جاری بوده . و چون در درون شعرمان بیان شده , کمتر نگاه تامل برانگیز را به خودش معطوف کرده . وگرنه خیلی از شاعران ما , اندیشه های فلسفی را قرن ها , قبل از اینکه فیلسوفان غربی آنها را به زبان بیاودند در شعرشان بیان کرده بودند .

        در حوزه ی علوم انسانی که شامل فلسفه و ادبیات و به طبع آن شعر هم می شود , اولویت علوم انسانی ما ( شعر و ادبیات ) بوده , و اگر بخواهیم ایران را با آلمان مقایسه کنیم در آلمان اولویت را به فلسفه داده اند , برای همین بیشترین فیلسوفان برخاسته از آن سرزمین هستند .

        آنچه جامعه را به سمت جلو هُل میدهد ( تفکرات راهگشای فلسفی ست که متناسب با شرایط جامعه در موقعیت های زمانی و مکانی اش ارائه می شود ) هست . و غفلت از آن باعث رکود و درجازدن می شود . و آنچه باعث به حاشیه راندن فلسفه در یک جامعه می شود بیشتر متاثر از مبلغان مذهبی هست که دارای ثبات در تئوری هستند . و این در حالی ست که انسان یک موجود متغیر هست و انسانها هستند که جامعه را می سازند . و برای چنین جامعه ای نمی شود تئوری های ثابت ارائه داد .
        همگام با پوست اندازی جامعه , تفکرات فلسفی هم همگام با آن باید پوست بیندازند .
        چون طبع ما ایرانیان با شعر گره خورده است . چاره ای نیست که همچنان مثل نیاکانمان تفکرات فلسفی مان را در موضوعات مختلف , در شعر بیان کنیم .
        هر کدام از ما شاعران در درونمان یک فیلسوف داریم , , یک روانشناس داریم , یک جامعه شناس داریم و...

        اینکه شاعر تریبون شعر اش را در اختیار کدام یک بگذارد به تمایل درونی او بستگی دارد .
        قصد ورود به این مسائل را نداشتم ( حرف از دل حرف بیرون می آید )

        در مورد فُرم پرسیده بودید .
        شعر بالا در فرم ( =قالب )نیمایی و بر پایه ی عروض نیمایی سُروده شده است .
        نیمایی , شعری ست که دارای سیالیت فُرمی و سیالیت عروضی ست .
        نیمایی با اینکه فرزند خلف شعر کلاسیک است , علاوه بر داشتن آن پتانسیل هایی که پدرش کلاسیک داشته , دارای پتانسیل هایی ست که در انحصار خودش هست .

        مثل تفاوت نسل ها
        مثلا مقایسه کنید دهه هشتادی و نودی ها را با دهه پنجاهی ها و دهه شصتی ها

        هم دارای میراثی از پدرانشان هستند و هم دارای پتانسیل هایی هستند که پدرانشان فاقد آن بوده اند .

        در شعر کلاسیک , واحد سُرایش (مصراع) هست , که هر دو مصراع یک واحد سرایش بزرگتر بنام ( بیت ) را می سازند .
        در شعر کلاسیک , تنوع مصراع نداریم .
        تنوع بیت هم نداریم .

        ولی در شعر نیمایی
        با اینکه واحد سرایش ( مصراع ) هست , ولی تنوع مصراع داریم . که هر مصراع وظیفه ای تعریف شده در ساختمان فرمی بند دارد .
        و چون تنوع مصراع داریم , همین تنوع مصراع باعث شکل گیری تنوع در بندها شده است .

        یعنی چه ؟
        یعنی اینکه تمام قابلیت های شعر کلاسیک , بخشی از قابلیت های شعر نیمایی را تشکیل می دهد .

        یعنی اینکه , شعر نیمایی هم بر پایه ی ( بیت ) هست و هم بر پایه ی ( بند )
        و چرا این اتفاق می افتد ؟
        پاسخ اش را باید در عروض نیمایی جستجو کرد .
        عروض نیمایی ( همانطور که نیمایوشیج فرموده اند ) دارای پهنای باندی بسیار بزرگتر از عروض کلاسیک است .

        در عروض نیمایی , مصراع های ما ( سوای اینکه چه نوع مصراعی هستند ) دارای سه رویکرد عروضی در قبال ((وزن مبنا)) می باشند .

        1- یا مصراع های ما افاعیل کمتری نسبت به وزن مبنا دارند
        2- یا مصراع های ما افاعیل بیشتری از وزن مبنا دارند
        3- یا مصراع های ما دارای افاعیلی مطابق با وزن مبنا دارند .

        به شماره 3 دقت کنید .
        شماره 3 همان کاری هست که در شعر کلاسیک انجام میدهیم . و این میراثی ست که از کلاسیک به فرزندش نیمایی رسیده .

        متاسفانه این بخش از توانایی فرمی و عروضی نیمایی شدیدا مورد غفلت مجامع دانشگاهی قرار گرفته . هنوز در دانشگاه های ما , قدمی رو به جلو در فرمشناسی نیمایی برداشته نشده است . و تعریفی که از شعر نیمایی ارائه میدهند همان تعریف سطحی ست که سالهاست دارند بصورت کپی پیست در مقالات منتشر شده خود به جامعه ی ادبی تزریق می کنند .

        باز هم قصد ورود به این مباحث را نداشتم ( حرف از دل حرف بیرون می آید )

        در مورد پیشنهادتان , بله می شود . و این پتانسیل عروضی نیمایی ست که می توان افاعیل مصراع ها را کم یا زیاد کرد . منتها در آن بخش از شعر بصورت مدیریت شده بندهایی را با افاعیل کمتر در مصراع ها به خدمت گرفتنم تا در جایگیری بین بندهایی که دارای افاعیل بیشتر در مصراع ها هستند , ایجاد نوسان عروضی بکنم تا خواننده در حین خوانش احساس خستگی نکند .
        تجربه به من آموخته است که جاده های صاف و یکدست و طولانی مثل بخش های عمده ی جاده اصفهان به سمت قم , کسل کننده و خواب آور است .
        ولی
        جاده های پر پیچ و خم که زاویه دید را مرتب تغییر میدهند . انسان را هشیارتر نگه میدارند.

        از همین پتانسیل در مدیریت بندها و ترتیب جای گیری شان استفاده می کنم . تا خواننده با حفظ هشیاری اش متن را بخواند
        و تنها عاملی که باعث شده این رویه را ادامه بدهم و در صورت توان به تکامل برسانم , نظرات دلگرم کننده ای است که میگویند طولانی بودن شعر , را احساس نکردیم و از خواندنش خسته نشدیم .
        میخواهم بگویم که ما شاعران می توانیم خیلی چیزها را در پرداخت شعر از طبیعت الهام بگیریم .

        و در آخر
        از بابت نظر لطف تان
        و امیدی که تزریق می کنید
        صمیمانه از شما بزرگوار
        سپاسگزارم

        و نکته ی آخر اینکه
        سر فرصت به تمامی کامنت ها پاسخ خواهم داد و برای عرض ادب خدمت دوستان خواهم رسید . الان ساعت 3 نصف شب است و فردا باید بروم سر کار
        از این بابت از همه ی دوستان عذر میخواهم
        خندانک خندانک خندانک

        ارسال پاسخ
        محمد شریف صادقی
        محمد شریف صادقی
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۴۰
        درود. ممنون از حسن نظر شما و توضیحات سازندهٔ شما. آن قسمت که درباره غفلت از پتانسیل عروض نیمایی گفتید دغدغه من نیز هست. متاسفانه نقد ادبی ما در زمینه موسیقی شعر خیلی ضعیف و موریانه خورده است.
        جواد مهدی پور
        جواد مهدی پور
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۰۹
        درود بر استاد شهرو گرامی خندانک خندانک خندانک خندانک
        سیده نسترن طالب زاده
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۶:۰۲
        درودها
        حضور برادر گرانمایه، استاد والااندیشه
        جناب بختیاری بزرگمهر
        پس از مدتها سعادتی بود اموختن از کلک زرنگار جنابتان
        فوق العاده زیبا و رسا، مزین به تفکری منحصر به فرد
        هماره نویسا و شادزی
        با احترام
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۶:۳۱
        درود بر مهربانو طالب زاده گران ارج
        دیرآشنای شعر و ادب
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        نظر لطف شما همیشه قوت قلم بوده
        ممنونم که به لطف می نوازید
        و به مهر , نور امید می تابانید
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۶:۰۹
        هـر کـه پِیغَـامبَـرش ، بِعثتِ در آیِنـه داشت
        قـبلـه ای رو بـه خـودآگــاهی و صافی دارد
        عالی بود خندانک خندانک
        درود بر شما و قلم نابتان
        با وجود طولانی بودن به دلیل تصاویر و ترکیبات زیبا و بدیعی که خلق کردید اصلا خسته کننده نبود
        قلمتان مانا و پویا باد
        🌸🌸🌸🌸🌸
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۶:۳۴
        درود بر مهربانو کاسیانی گرانقدر
        خیلی خوش آمدید مهربانو
        به لطف خوانده اید
        ممنونم از محبت و لطفی که به این قلم دارید
        اگر خسته کننده نبود
        بدون شک مدیون ذهنیت هشیار خود شماست
        سر فرصت برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دانیال فریادی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۸:۰۴
        سلام و درود به شما استاد گرامی

        شعری زیبایی بود و پر از احساس

        مرا یاد شعر صدای پای آب از سهراب سپهری انداخت هم از جهت ریتم و گفتار و هم از جهت طولانی بودنش

        پایدار باشید و شاد خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۶:۵۵
        درود بر دانیال نازنین
        غیر محسوس همیشه شما را دنبال کرده ام
        نکته بینی های خاصی در سروده های شماست که قابل توجه ست
        ممنونم که به لطف می نوازید
        البته هنوز تا رسیدن به آن پتانسیل بالفعل شده ای که یک قلم باید داشته باشد مسیر طولانی ای در پیش رو داریم .
        برای همین در ابتدای نیمایی گفتم:
        ( مانده تا هر کلمه , کاوه شود )
        به هر حال باید به آهستگی و پیوستگی قدم برداشت و قلم رقصاند تا کلمات کال , رسیده و آبدار بشوند تا بتوانند تریبون درستی برای بیان تفکرات و احساسات و عواطف ما باشند .

        سهراب سپهری , از صدای پای آب به بعد , ورود به شعر نیمایی می کند . و به شاگردان غیرمستقیم نیما می پیوندد . قبل از آن تحت تاثیر قلم هوشنگ ایرانی بود .

        سهراب , یکی از ستون های شعر نیمایی ست . و چون داتا هنرمند بود , خوب میدانست که از چه زاویه هایی باید به خود و محیط و جهان نگاه کند .

        از هر کدام از شاعران نسل اول و دوم نیمایی می توان درس گرفت و توانی به توانایی قلم افزود .
        فرقی نمی کند سهراب باشد یا اخوان یا فریدون مشیری یا خود نیمایوشیج
        پتانسیل ها را باید کشف کرد و به خدمت گرفت

        هر شاعری پتانسیل قلم اش , متاثر از کشف و به خدمت گرفتن پتانسیل های جاری در قلمِ شاعران پیش از خودش می باشد .

        پتانسیل قلم نظامی گنجوی حاصل بخدمت گرفتن پتانسیل های کشف شده ی او از قلم شاعران قبل از خودش بخصوص فردوسی و فخرالدین اسعد گرگانی ست .

        حافظ هم متاثر از بسیاری از شاعران قبل از خودش و یا معاصر با خودش بوده

        مهم کشف توانایی هایی هست که یک قلم باید داشته باشد .
        کشف پتانسیل های سبک خراسانی و عراقی و هندی ست .
        و سنجاق کردن آنها به توصیه های نیما در شعر نو است .

        خیلی از شاعران , از رودکی بگیر تا نیما , بر روی قلم بنده تاثیر گذاشته اند . و این روال طبیعی هر قلمی هست که باید آن را طی بکند . تا تریبون شاعرش باشد .

        ممنونم از حضور ارزشمندت
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۲۲:۲۸
        درود بر جناب شهروی گرانقدر خندانک
        عالی و درخشان خندانک
        در لحظه ورود به این صفحه، انتظار این عمق معنا و تعابیر پرمغز را نداشتم. خندانک
        به مهر یزدان بمانید تا همواره ناب بنگارید. خندانک خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۰۲
        درود بر جناب رضایی نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به لطف خوانده اید
        شرمنده می فرمایید
        این ذهنیت هوشیار و معناگرای خود شماست که چنین احساسی را در خوانش این نیمایی به شما داده است . چرا که قُدما گفته اند ( آب می گردد و جوی خودش را پیدا می کند )

        ممنونم از محبت و حضور ارزشمندت
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        خدیجه سعیدی
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۳۷
        بسیار سروده ی دل انگیز و پر معنایی است این سروده را چندین بار خواندم و لذت بردم درود بر شما
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۰۵
        درود بر مهربانو سعیدی گران ارج
        خیلی خوش آمدید
        به لطف خوانده اید بزرگوار
        آنچه نیروی محرکه ی یک قلم است . بدون هیچ تردیدی , لطفی ست که دیگران نثار آن قلم می کنند . این قلم , با همه ی کاستی هایش , از صمیم قلب از شما سپاسگزار است .

        ممنونم از محبت و بزرگواری تان
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره صدری
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۱۷
        درود واحترام جناب شادان ارجمند خندانک

        لطف خداوند شامل حالم شدکه

        باقلم زرنگاری آشنا شدم

        نیمائی به این زیبایی نخوانده بودم

        احسنت بر این قلم واندیشه وهنر خندانک خندانک

        آموختم از محضرتان خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۱۴
        درود بر مهربانو صدری گران ارج
        خیلی خوش آمدید
        در اصل , لطف خدا شامل این قلم شد که به واسطه ی حضور پر از مهر و امید بخش تان , امید دریافت کند و به مسیرش امیدوار باشد
        ممنونم از محبت و بزرگمنشی تان
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک


        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۲۹
        درود شعری قابل تحسینی بود
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۱۶
        درود بر محمدرضای نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به لطف خوانده اید
        و به مهر , امید تابانده اید

        ممنونم از حضور ارزشمند و امید بخشتان

        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        بهزاد سرافراز
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۳۱
        🍃🦜💐🍃🦜💐🍃🦜💐🍃

        درود بر اندیشه و احساس زیبایتان

        🍃🦜💐🍃🦜💐🍃🦜💐🍃

        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۰
        درود بر هواجان نازنیم
        خیلی خوش آمدید گرانقدر

        ممنونم از حضور ارزشمند و نگاه پر از مهرتان

        اندیشه و احساس زیبای خود شماست که این اندیشه و این احساس را زیبا دیده است

        ممنونم بزرگوار
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ساسان نجفی(سراب)
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۴۹
        درود بر جناب شهرو عزیز..
        زیبااااست..
        خندانک خندانک
        خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۱
        درود بر ساسان نازنین
        خیلی خوش آمدید

        زیبایی در قلب و نگاه پر از مهر شماست که زیبا درک می کند و زیبا می بیند

        ممنونم که به این قلم امید می بخشید
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عباس (یزدان) عظیمی
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۰۸
        درود بر شما
        عالی عالی عالی

        واقعا لذت بردم
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۴
        درود بر جناب عظیمی نازنین
        خیلی خوش آمدید
        به لطف خوانده اید

        عالی خود شما هستید که به مهر سری به این کلبه زده اید
        و چه لذتی بالاتر از حضور ارزشمند و امیدبخش شما در این کلبه

        ممنونم بزرگوار
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مرتضی میرزادوست
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۵۴
        سلام و عرض ادب جناب شهروی عزیز خندانک
        بسیار زیباست و دلنشین
        خیلی لذت بردم از این اثر فاخر
        خندانک خندانک خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۳۰
        درود بر جناب میرزادوست نازنین
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        به لطف خوانده اید مهربان
        مهر حضورتان برایم ارزشمند
        و
        امیدی که می بخشید برایم چراغ راه است .

        و چه لذتی بالاتر از اینکه قلمی , پُشتش به محبتی گرم و در دستش چراغ امیدی روشن باشد

        ممنونم گرانقدر
        برای عرض ادب خدمت خواهم رسید

        خندانک خندانک خندانک

        ارسال پاسخ
        جواد مهدی پور
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۰۳
        در جَهانی که پُر از جاهلِ جویانام است
        در جَهانی که پُر از کاهِلِ رویاکام است
        در جَهانی که شب اش ماه ندارد در سَقف
        در جَهانی که پُر از عابدِ خونآشام است
        هر سُخن ، .. لایقِ بوئیدن نیست

        خندانک خندانک خندانک


        همیشه از آثار ناب و فاخرتان بهره می برم

        قلم توانمندتان ستودنی ست

        درود بر شما جناب استاد شهرو گرانمهر خندانک خندانک

        سر فراز باشید به مهر

        ارادتمندم خندانک


        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        شادان شهرو
        شادان شهرو
        جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۵۹
        درود بر جناب مهدی پور نازنین
        شاعری با دانش و با مرام از تبریز همیشه سرافراز
        تبریز را دوست دارم
        چون اندیشمندان و میهن پرستان نام آوری را پروده و همچنان می پروراند
        خیلی خوش آمدید بزرگوار
        از بابت تاخیر شرمنده ام , بگذارید به حساب مشغله ها کاری و ذهنی , که به عادت روتین اکثریت ما ایرانیان تبدیل شده .
        شما لطف دارید دوست من
        به لطف خوانده اید مهربان
        سپاسگزار حضور ارزشمندتان هستم

        خندانک خندانک خندانک





        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4