« حكم حق »
ياوران آن حكم حق ، درملك حق آزاد نيست
اينكه غيرازحكم حقست،اينكه جزبيداد نيست
حكم فرمايان چرا ،اين حكم ناحق مي كنند
حكم فرمايي در اينها ،بهتر از شداد نيست
حجت السلاميان ، اين حكم ناحق گفته اند
در همين امروزه ، از روز جزاشان ياد نيست
حجت السلام ، اگر استـاد حكم حق بُـوَد
پس چرا حكمش، قبول يك نفر استاد نيست
خلق از اول ، به راه گمرهيشان بـرده اند
خلق گمراهنـد ، از يك فرد يك فرياد نيست
حاكمان ملك ايران ، خون ناحـق ريختنـد
طرز خونريزي اينها ، كمتر از جلاد نيست
ياوران بنياد هر دين ، گر ز يك پيغمبر است
درحقيقت بنگريد ، اين دين كه بي بنياد نيست
كافري گر رسم خونريزي ،ز دل ايجاد كرد
گوينش كافر، دلش سخت وكم از فولاد نيست
گرچه فرهاد از هنرمندي، ز دستش كوه كَند
كوه كفر، اينجا فراوان است ويك فرهاد نيست
اي خدا، ايجاد دين كردي و خود رفتي كنار
هركه دين دارد ، بگويد دين تو ايجاد نيست
دين به هرج ومرجِ هرخودخواه وهرخودسرشده
دين زخودخواهان، مگر بنياد دين برباد نيست
اين چه اسلامست يارب،حاكم دين ازكجاست
بِـه زِ منصور دوانيق ، حاكم بغداد نيست
دين كه از ها و هوسهاي دو رويي مي بُـوَد
دين حق نَـبْود،مگر از جنبه ي الحاد نيست
ياوران بر دين حق ، امداد مـي بايد كنيـد
بر چنين دين غلط ، واجب بر آن امداد نيست
از نصيحتهاي دين ، ملت ز دين دلشاد بود
از چنين ديني به دنيا ، يك نفر دلشاد نيست
اي حسن صحبت مكن، چونكه اعدامت كنند
گوين اين اسلام ما را، لازم اين اولاد نيست
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
استادعزیز
همیشه
طبعتان جوشا
زبانتان گویا
قلمتااان نویسا
دلچسب و زیبا شعری بود
هزاران درود