« گنج سعادت »
هرکس که در طریق ره حق ، روانه است
حقش گرو یقین به همین ره بهانه است
جانـا وظیفه ی تو بُوَد راه روشنـش
آن راه روشنـش بر تو یک نشانه است
هر کس نشان گرفت زِ توحید ، پیکرش
بر تیر طعنه ی همه مردم نشانه است
هرکس که تربیت بکند جسم خود زِ حق
جسمـش همیشه جایگه تازیانه است
هرکس به حق و حرف حقیقت عمل نمود
آماج خون زِ ضربه ی خلق زمانه است
امـر خـدای ما به جهـان تا رواج شد
اسباب دست مردم خود موزیانه است
این قال وقیل وجنگ وجدال ،را که بنگرید
اینها نه امر حق بُوَد ، اینها ترانه است
مردم همیشه بهر حکومت به هم زننـد
اینها عمل به حق نَـبُوَد ، جاهلانه است
حکمی که حق بُوَد ، نَـبُوَد با جدال وجنگ
جنگ و جدل ، سیاست خلق زمانه است
هرکس زِ حکم حق ، به پی صحنه سازی است
حکم خدا حق است،نه اسباب صحنه است
هرکس زِ خیم خود سری اش دَم زند زِ حق
حق را وسیله ساخت ، این گمرهانه است
در آستان حق همه جا گفتگو کننـد
اینها چراغ راه همان آستانه است
در آسـتانه ی امـر خـدا ،بنـگر ای بشـر
نور نصیح توست ره آن آستانه است
ای آشنای عالم وحـدت سخـن بگـو
نور سخن ، چراغ ره این زمانه است
ما را در آستانه ی آن خود به خود برند
اینجـا طریـق منـزل مـا غافلانه است
جانا به پنـد نیک پدر ، هوشیـار باش
پنـد پدر ، برای پسـر عاقلانه است
از آب و دانه ، مرغ طبیعت قوی شود
پند از برای روح تو،آن آب و دانه است
اول زِ منزلـی که بُدی راندنت برون
روحت به منزل ملکوتی روانه است
در آن مکان اصلی خود کی توان شدن
تا همتت همیشه بر این آب و دانه است
آنکس که در صراط خدایـی قدم زند
رهبر به خلق باشد و حق را نشانه است
هرکس به راه حق ، قدمی چند بر نهاد
سود جهان برای همان ، باطلانه است
حرف خـدا ، معرفـت علم خـدا بُوَد
سنجیدن عارفان ، سخنش عارفانه است
دریای با حقیقت حق، از فراخی اش
در پیش دیـد کوته ما ، بی کرانه است
جانـا ببین که قدرت دنیای کینه جو
بر فرد راستگو همه جا دشمنانه است
فریاد ما بلند شد ، داوری که نیست
کی آیـد آنکه داور آخر زمانه است
گنج سعادتی اگرت باشد ، ای حسن
اجر دعای صبح و نماز شبانه است
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی