چهارشنبه ۳ بهمن
تا حرمتـــــــــ شعری از سارا مشیری
از دفتر روزها نوع شعر افراغ اندیشه
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲ فروردين ۱۳۹۲ ۱۷:۱۱ شماره ثبت ۱۰۵۱۵
بازدید : ۸۳۴ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب سارا مشیری
|
منم اون کبوتر سیاه بال حرمت ..
که با چشم خیس قلب شکسته اومدم تا حرمت ..
اومدم دیونه وار منو به زنجیرت کنن
دردمو درمون میکنی از راه دور تا حرمت ..؟؟
اومدم به تو بگم آقا دل من خسته شده ..
پس چی شد اونکه میگن آقامون ضامنه و هزار هزار تا حرمت .؟!!.
نکنه فرق میزاری بین سیاه و سپیدا ..آخ آقا جان !!!
ما که دلامون سیاه چطور بیاییم تا حرمت ؟!!
ای خداجون ..آه بگو ..شفای یک تا قدمت ..
اومدم دیونه وار منو به زنجیرت کنن..
دل من شفا می خواد ...چشمم به راه حرمتـــــ
روحم میخواد پر بکشه تا آسمون مث کبوترای حرمت ..
نمی خوایی جواب بدی آقای من این قفله تا باز بشه ..
دل من بدجوری تنگه می خواد از غصه بمیره !!
تو اگه نگاش کنی بخدا آروم میگیره صفای خاک حرمت!
همین قدر برات نوشتم نمی دونی ِچقََدَر آروم شدم !!
یا ضامن آهو تو که دردمو میدونی ...شفای من تا حرمت ..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.