نی لبک
بر لبان آن پسربچه ی شاد
شاد بود ، نی لبک
او هم آوا ، با قناری های زرد
غرق بود در دشتهایی ، همه سبز
جفت و جور بود با همه آنها ،
آن پسربچه ی شاد
آن غنچه لبک
پوشِ برف میآمد ،
ز آسمانِ اللهِ پاک
ز آسمانی که ، نگاهش بود ،
به ماجرای خاک
برف همچون آرد بود
آردِ گذشته از الک
نگرانی ، معنایی ندارد به دنیایی که ،
درقبضه ی زیبای خداست
خدا مأمور نموده بیشمار،
به دنیاها مَلَک
به دنیایی که خیلی ها درونش بال دارند
خیلی ها هم بعداً ، بال درمی آورند
خیلی ها هم می پرند در آن ،
بی هیچ فکرِ فردا ، همچون شاپرک
به لطفِ پُر از نقش ونگارِ آنهمه، زیبا پَرَک
اینهمه چینیِ قلبها بشکند باکی نیست
جایی ، که چینی بندزن اش ، نیکو خداست
مثل روز اولش ،
میتواند محو گردانَد تَرَک
او که افتخارِ بنده ست ،
آنقدر برای او مهم است
که به اعمالش ،
کِشَد هردم سَرَک
کل دنیاها به دستان شریفش ،
همچو مومی ست
مثل آبِ خوردن است ،
آنها برایش
آنهمه فلک ،
بهرِ خداوندِ مَلَک
آن پسربچه ی شاد
صاف و ساده بود
بدون هیچ کَلَک
درکنار رودخانه
نشست بریک کلک
هنوز شاد میکرد
دنیای خودش را و، همه را
به لطفِ نی لبک
مگر کم ثوابی میکرد ؟
به دنیایی همه آشفته و غم
بذر یک امید می کاشت
به دلهایی که غم داشت
آنهم ،
بی سرِسوزنی کلک
بهمن بیدقی 1400/4/14
بسیار زیبا و امید بخش بود