دراسمان رنگی
نور بود
و
مهر بود
وغروبی دل انگیز
در پیش
کم کم
ماهتاب در حنجره خشک افق
در حلقه منظومه ای
از آن همه
نوروستاره در شب !
ودر این روز های مردادی
گل های فراوان
و
این همه سبزه در باغ
کودکان مست شَرَ و لجبازی
بلبلان نغمه خوان
در طَرف چمن
شاخه در ختان خم شده
زیر این همه بار !
هو هوی
کبوتران آن سو تر
شادی ومهر ونشاط
همرهشان !
از بد جور زمان
در اسمان ابری
هم
نبود اثری از باران
صبگاهان بهنگام نسیم با طراوت
در زلال اب چشمه
نقشی نیکو پیدا
در دل غمگین ومه گرفته کوه
دره ای ژرف پر از اب روان
اوج وغرورش شده ورد زبان
شادی اور بهر هر پیر وجوان
از برای جوشش این شور
می درخشد به قله اش خورشید
می نشیند بر دل
بساط شور وجشن این گلها
که با بویش
یاس ولاله وسوسن
کنند شیرین جان ها را
ولی افسوس
قدرش نمی دانیم
دوبار بعد خورشید
می تازد غول شب
هم چون باد می لولد
بر حریم اتاق وبر در ودیوار
ساکت ارام می رسد از راه
ستاره ومهتاب
وگم میشود این همه زیبایی
در تیرگی وپوست شب
وعمرمان می گذرد
همچون برق
هم چون باد
ونگاهمان بدنبالش
وافسوس وآهی برای از دست دادنش بوفور
وسپس
کلمات مات و مغمور مانده در حلقوم
دستان خورشید را می جوید
ولحظات در حال گذر
تا بیابیم خود را
ونغمه ای خوش ساز کنیم
و بشتابیم در پی گذر عمر خود
بهرام معینی (داریان ) مرداد ۱۳۹۰
درودبرشمااستادبزرگوارم
بسیارزیبابود