سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 آبان 1403
    17 جمادى الأولى 1446
      Monday 18 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۲۸ آبان

        شهید

        شعری از

        سینا خواجه زاده

        از دفتر خفنیّات نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۸ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۰۱ شماره ثبت ۱۰۳۴۰۱
          بازدید : ۳۱۰   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سینا خواجه زاده

         
         
         
         
        (در خواب می‌بینم و یا این دفعه بیداری‌ست
        این اشکِ شادی است یا این بار هم زاری‌ست
         
         
        از موی یار است این نسیمِ ارغوانی رنگ
        یا یک توهم در مشام تشنه‌ام جاری‌ست
         
         
        آیا در اینجا کاروانی می‌رسد آخر
        آیا نمی‌دانند اینجا را چه بیماری‌ست
         
         
        آیا خبر دارند، از این کهنه رامِشگاه
        هرکس فراغی برده در بندِ گرفتاری‌ست
         
         
        باید بشویم کوچه را با قطره‌های سرخ
        باید بنوشم باده را تا در قدح یاری‌ست
         
         
        باید بساط بزم و جنجالی به‌پا دارم
        آیا سرانجام این خرابی را خریداری‌ست)؟
         
         
        آری مرا با ساقی امشب مختصر کاری‌ست
        آری که زخم از نیشِ زیبا چهره‌گان کاری‌ست
         
         
        آری سخن‌هایم مرا دیگر نمی‌رانند
        دیگر نمی‌بینم اگرچه بعدِ ناچاری‌ست
         
         
        قندیل یخ می‌بارد از دیوارِ دل‌سنگان
        هر جا سخن از مزدِ هر سنگ از فداکاری‌ست
         
         
        آری فریبِ دیده را دیگرنمی‌بینم
        حالا که می‌بینم در این صندوق‌چه اسراری‌ست
         
         
        ای هر که بر هر غنچه‌ی لب‌هایتان خاری‌ست
        بر شاخسارِ فضل‌تان افتادگی خواری‌ست
         
         
        حالا که می‌خندید بر این خار خشکیده
        که افتاده برپای گل از بنیاد خود عاری‌ست
         
         
        خون از درخت تاک نوشیدم نمی‌دانید؟
        عبرت کنید افتادگی تاوان خون‌خواری‌ست
         
         
        من نیک می‌دانم که خون آلوده خواهم مرد
        تا آسمان آبستن از طوفان بیزاری‌ست
         
         
        تا بر زمین افتاده دامان از درخت، عریان
        من نیک می‌دانم تفاخر انگِ بی‌باری‌ست
         
         
        آخر به رخسارِ که باید چشم بسپارم؟
        حالا که بر چشمم نقابی از پدیداری‌ست
         
         
        در فصل رنگ افتادن از دنیا درختِ هیچ
        دنبال نا ویدا نمی‌گردم که بیگاری‌ست
         
         
        حالا که ذهنم بال رست از طورِ سنگِ دل
        می‌بینم از بالا چه ننگی در دل آزاری‌ست
         
         
        اندیشه چون پروانه‌ امّا باورم تاری‌ست
        این عنکبوت عمرِ مرا در تورِ پروا ریست
         
         
        تا واپسین پژواک فریادم به گوش کوه
        گویم اگر بر تاج قلّه بُردم این‌بار ایست
         
         
        ای خاطراتِ مرده برخیزید، رستاخیز
        مانند پرواز است بر پروانه اجباری‌ست
         
         
        ای لحظه‌های رفته بازآیید او اینجاست
        سیمرغ، مقصود از گذشت از یک به بسیاری‌ست
         
         
        یک لحظه یک عمر است، کل زندگی یک‌دم
        یک برگ با باد است و یک هم مردِ خودداری‌ست
         
         
        ما باختیم آری و نه بردیم و خندیدیم
        نوبت به ما افتاده چون گردونه ادواری‌ست
         
         
        بعد از هزاران سال نه گفتن در این کابوس
        لب‌های چین‌آلوده‌ام همخواب یک آری‌ست
         
         
        کوری جدا از مردم آمد این‌چنین پرسید
        ای خواجه در خواب است یا این‌دفعه بیداری‌ست؟
         
         
         
         
        امروز
        (به جز دو بیت نخست و مصرعی دیگر)
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        سلام و درود بی پایان

        🕊زیارتنامه ی شهدا🕊

        اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم

        اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



        واقعاً زیبا و کم نظیر و دلپسند سرودید


        باید بشویم کوچه را با قطره‌های سرخ
        باید بنوشم باده را تا در قدح یاری‌ست خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        یکایک ابیات حکمت بیان و اسطوره سِیر هستند و معناپرور.
        آرکی تایپ نگاری که تبلورِ دل آگاهی و ظرافت اندیشه ای پاکنهاد است
        زنده باشید خندانک


        فقط دو نکته به نظرم می رسد که بااجازه خدمتتان می نویسم :

        - واژه ی ایهامیِ ( تاک ) به تنهایی معنای ( درخت انگور ) را دارد و آوردن آن همراهِ کلمه ی( درخت) نوعی تکرارِ غیرضروری است و به قولِ برخی حشو ملیح است و به جای درخت ، واژه ای دیگر بنویسید به نظرم بهتر است .


        - واژه ی (دامان ) در مصراع : ( تابرزمین اُفتاده دامان از درخت عریان ) ؛ درست است که صنعت تشخیص ادبی و استعاره ی مکنیه است و درخت رابه انسانی تشبیه کرده اید که دامان دارد ؛ اما به نظرم به جای دامان اگر اوراق بود بهتر نبود؟ :

        تابرزمین اُفتَند اوراق از درخت ، عریان


        سلامت باشید و سرافراز
        شهیدان (ع) شفیع و دعاگوی تان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۴:۲۵
        درود بنده به شما بانوی ارجمند خندانک

        با خود کلنجار رفتم تا برغم عادت همیشگی بجای واژه‌های تصادفی و یکهویی، برای این یکی عنوانی مرتبط بگذارم.

        از لحظه‌ی ثبت تا وقتی که خسته شدم، نزدیک پنجاه بار ویرایشش کردم. خیلی از واژه‌ها از بین چند داوطلب گزینش شده اند. راضی هم نیستم.

        حضور درخت برای خواننده‌ای که تاک را نمی‌شناسد راهنمای خوبی‌ست. امّا حق با شماست، غایت نهایی نگارنده، سخن با مخاطب خاص است، می‌طلبد سلیقه‌ی او نیز خشنود بماند.
        اتفاقاً گزینه‌های خوبی نیز برای بهتر شدن این مصرع هست.

        مصرع دیگر را که اشاره فرمودید، هنگام تنظیم این سروده به بیشتر از پنج شکل نگاشتم، این شکلی که در نهایت بدست آمده را گوشنوازترین و دارای بیشترین گفتوگو با بیت‌های دور و نزدیکش یافتم. بعید است بتوانم تغییرش دهم.

        سپاس که خواندید و قابل دانستید. خندانک

        ارسال پاسخ
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۵۸
        برای نمونه در مصرع

        آری مرا با ساقی امشب مختصر کاری‌ست

        دشوار بود که "مختصر" که واژه‌ای بیگانه است را بجای "تا سحر" که منظور اصلی نیز است، بکار ببرم. امّا در نهایت مختصر به گمانم بهتر آمد.
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۲:۱۶
        با کمک شما باز هم ویرایش شد.
        سپاس از همراهان ارجمند بویژه شما.


        (در خواب می‌بینم و یا این دفعه بیداری‌ست
        این اشک شادی است یا این بار هم زاری‌ست

        از موی یار است این نسیم ارغوانی رنگ
        یا یک توهم در مشام تشنه‌ام جاری‌ست

        آیا در اینجا کاروانی می‌رسد آخر
        آیا نمی‌دانند اینجا را چه بیماری‌ست

        آیا خبر دارند، از این کهنه رامشگاه
        هرکس فراغی برده در بند گرفتاری‌ست

        باید بشویم کوچه را با قطره‌های سرخ
        باید بنوشم باده را تا در قدح یاری‌ست

        بایسته است آیا ببندم بار هجرت را
        آیا سرانجام این خرابی را خریداری‌ست)؟

        آری مرا با ساقی امشب مختصر کاری‌ست
        آری که زخم از نیش زیبا چهره‌گان کاری‌ست

        آری سخن‌هایم مرا دیگر نمی‌رانند
        دیگر نمی‌بینم اگرچه بعد ناچاری‌ست

        قندیل یخ می‌بارد از دیوار دل‌سنگان
        هر جا سخن از مزد هر سنگ از فداکاری‌ست

        آری فریبِ دیده را دیگرنمی‌بینم
        حالا که می‌بینم در این صندوق‌چه اسراری‌ست

        ای هر که در هر غنچه بر لب‌هایتان خاری‌ست
        بر شاخسار فضل‌تان افتادگی خواری‌ست

        حالا که می‌خندید بر این خار خشکیده
        که افتاده برپای گل از بنیاد خود عاری‌ست

        من، خون! خون! از تاک نوشیدم نمی‌دانید
        عبرت کنید افتادگی تاوان خون‌خواری‌ست

        من نیک می‌دانم که خون آلوده خواهم مرد
        تا آسمان آبستن از طوفان بیزاری‌ست

        تا بر زمین افکنده دامان از درخت، عریان
        من نیک می‌دانم تفاخر انگ بی‌باری‌ست

        آخر به رخسار که باید چشم بسپارم
        حالا که بر چشمم نقابی از پدیداری‌ست

        در فصل رنگ افتادن از رخسارِ دنیا هیچ
        دنبال نا ویدا نمی‌گردم که بیگاری‌ست

        حالا که ذهنم بال رست از طورِ دل‌ سنگی
        می‌بینم از بالا چه ننگی در دل آزاری‌ست

        می‌پرسم از اندیشه ای پروانه، باور کیست؟
        - این عنکبوت عمر مرا در تور پروا ریست

        باید بگویم، یا بغرّم، رعشه اندازم
        در صور تا بر تاج قلّه بردم این‌بار ایست

        ای لحظه‌های رفته بازآیید او اینجاست
        سیمرغ مقصود از گذشت از یک به بسیاری‌ست

        ای خاطرات مرده برخیزید، رستاخیز
        مانند پرواز است بر پروانه اجباری‌ست

        یک لحظه یک عمر است، کل زندگی یک‌دم
        یک برگ با باد است و یک هم مرد خودداری‌ست

        ما باختیم آری و نه بردیم و خندیدیم
        نوبت به ما افتاده چون گردونه ادواری‌ست

        بعد از هزاران سال نه گفتن در این کابوس
        لب‌های چین‌آلوده‌ام همخواب یک آری‌ست

        کوری جدا از مردم آمد این‌چنین پرسید
        ای خواجه در خواب است یا این‌دفعه بیداری‌ست


        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۰۱
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و شورانگیز بود
        موثر و پر معنی خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۵۵
        درود به شما
        سپاسگزارم خندانک
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۰۶:۴۵
        سلام و عرض ادب
        دستمریزاد
        خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۱۴
        درود به شما، سپاسگزارم خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۰۶:۵۰
        سلام طولانی بود و این عصر عصر شتاب است آیا نمیدانند در اینجا چه بیماری وجود دارد مقصود این بود؟ اگر آری روانتر بسرایید
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۱۷
        درود به شما

        لطفا بیت‌هایی که معتقدید بود و نبودشان فرقی ندارد را نام ببرید، سپاسگزارتان خواهم بود. خندانک
        ارسال پاسخ
        حمید غرب
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۰۹
        درود بر سینا جان عزیز

        پس از مدتها دوباره چشمم به سروده بسیار پر معنا و سنگینت افتاد و خوشحالم که با دستی پر برگشتی

        واقعا جایت خالی بود
        و اما در باب این سروده ، حتما آنرا چند بار خواهم خواند ، چون مفاهیم و تعابیر پنهان بسیاری در خود نهفته دارد
        و بقول جناب آزاد عزیز ، مطلب طولانی است و وقت بیشتری برای خواندن می طلبد

        دستمریزاد و برگشت دوباره ات را به فال نیک می گیرم

        کلامت وزین و توفیقت قرین
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۷
        درود بنده به شما استاد گران‌ارج خندانک

        دو نوع از بی‌تفاوتی داریم:

        - برجی که هزار طبقه دارد، بود و نبود یک طبقه برایش فرقی نمی‌کند.
        - خودرویی که راننده ندارد، بود و نبود بنزین به حالش فرقی نمی‌کند.

        میان این دو وضعیت تفاوت بنیادی است.

        از آنچه در این مدت نوشتم، این آخری را حیفم آمد دریغ کنم، با اینکه می‌دانم مانند همیشه بنزین خالصی نبودم.

        هرچه از حس خوش رسیدن سخنم به محضر اندیشه‌تان بگویم، کم است.

        ارسال پاسخ
        حمید غرب
        حمید غرب
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۳:۲۷
        سلام دوباره

        آنچه که روح انسان را تعالی میدهد ، اندیشه های والا و از آن مهمتر ، اشاعه آنست . و در باب شعر این قاعده بسیار پررنگ تر است و به همین خاطر ماندگاری آثار ادیبان این سرزمین از ادوار گذشته تا کنون خود نشانه بارزی از این مدعا و سببی بر زنده بودن نام و اندیشه های ایشان است . و باور دارم که هر آنچه سبب بهبود افکار و بینش جامعه شود ، بجا و رواست
        و چه نیکی بهتر از این که با داشته های خود ، در این راستا قدم برداریم و امیدوارم که همچنان ما را از این سروده های ناب بهره مند کنی

        توفیقت فزون و غم از دلت برون
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        يکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۰۷
        درود بنده به شما استاد

        در محضر شما، آن دریغی که بنده نوشتم، معنایی وارونه دارد.
        من به آینده‌ی تمدن‌مان خیلی امیدوارم.
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۵۲
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شماشاعربزرگوار
        سرودهایت
        حدیث بزم یاران شده است
        زمزم غزل هایت
        چشمه جوشان شده است
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۳۲
        درود به شما
        سپاسگزارم خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۲۸
        سلام باور کنید این زمانه کششی برای خیلی ها برای خواندن آثاری چنین سنگین و طویل باقی نمیگذارد همان مصرع را محبت کنید بفرمایید درست فهمیدم
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۱۳:۱۰
        خواننده‌ی گرامی

        با وجود اینکه مانند همیشه به هیچ بودن خود معترفم، مانند همیشه نیز همه‌ی تلاشم را در کم‌فروشی نکردن بکار بسته‌ام. در این‌باره به شما اطمینان می‌دهم.
        شما چطور؟ تلاشی داشتید؟
        شما نوشتید، TL;DR خیلی بلند بود نخواندم... نا امید کننده است.
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۱:۳۹
        سلام امید که موفق شوم به بهره مندی از اثر ولی این واقعیتیست که ما هم که اهل ادبیات اندکی هستیم دشوارست خواندن این همه بیت اگر میسرست آثار کوتاه تری بگذارید تا شرمنده نشویم
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۲:۳۵
        همراه گرامی

        زمانی که بنده در این وبسایت زمان می‌گذراندم، اگر سروده‌ای را دوست نداشتم، مثلاً واژه‌هایی که با سلیقه‌ام فاصله دارد را می‌دیدم، یا توهین به مقدّساتِ خودم بود(وطن، فردوسی...)، ... آن را نمی‌خواندم و شاعرش را هم پس از اینکه تکرار می‌کرد بی‌تعارف در ذهنم علامت‌گذاری می‌کردم تا کمتر وقتم را برای آثارش بگذارم.
        از اینکه خود نیز به دلایل مشابه بایکوت شوم هم گلایه‌ای نمی‌کردم.
        احساس بهتری داشتم.
        شما که اهل ادبیات اید، می‌دانید در محضر آنها که ادبیات را وامدار بدنیا آمدنِ ایشان در عصر چراغ‌موشی هستیم، این سروده‌ی بنده مانند بچه گربه‌ای‌ست در قفس شیر.
        قطعاً مانند ایشان دیگر بدنیا نیامده و نخواهد آمد که اگر جز این بود، امروز چنین استدلالهای بی‌بنیانی باب نمی‌شد که "ما در عصر شتابیم و وقتمان کم است و فرزند زمانه‌ی خویش و..."

        چند ساعتی این نوشتار به قول شما طویل و سنگین را تحمل نمودید، سپاسگزارم.
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2