سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پلکان عشق

        شعری از

        میثم گنجی(آرمان تویسرکانی)

        از دفتر عاشقانه نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ ۰۱:۱۴ شماره ثبت ۱۰۲۸۶
          بازدید : ۱۰۷۸   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر میثم گنجی(آرمان تویسرکانی)


        دلبرم از تو ندارم شکوه

        عاشقی رسم است "معشوقی چطور؟

        غم شکر پاره ی هرعشق گران قیمت ماست

        عاشقی درد است معشوقی چطور؟

        عشق ومرحم سعی ما در این صفا ومروه است

        عاشقی زخم است معشوقی چطور؟

        زخم وصحت یکسره در جان ماست

        عاشق از دور گلستان دیده

        تو که نزدیک تری گو زچمن

        ما که در حسرت وصلی ماندیم

        گرچه هر نغمه به یادش خواندیم

        توکه نزدیکتری فاش بگو

        راز معشوقگیت را ای گل

        ما که عمریست در این سبز کویر

        قایق رود تو را میرانیم

        من که دستم به سرای دل توهم نرسید

        چون رسم بر سر دیوار دوست؟!

        توکه دریا دانی" تو که معشوق ازل می خوانی

        تو که عاشق شده ی خالق عشاق هستی

        تو که یک پله به او نزدیکی

        تو که چشمت هر شب

        رو به او می گرید

        تو که قلبت هر روز رو به او می خندد

        تو که فانوس منی" راه کجاست؟

        آسمان منی آن ماه کجاست؟

        قایقم چوبین است

        پس عبورم ده ازاین دشت کویر

        تا به دریا برسم ای دلگیر

        دلبرم از تو ندارم شکوه

        تو به من را ه سعادت دادی

        تو به من رایت عشقی دادی

        که هویداگر راه جاییست

        که همه معشوقند وهمه دریایی

        رود سردی بودم

        آمدم سوی تو تا گرمی دریا بشوم

        تا برآن موج شناور شوم از رسوایی

        تا در آن بحر شوم غرق تو وشیدایی

        تو بگو او را "جان

        تو که او می شنود نغمه نازت راجان

        تو که آموخته ای معشوقی

        تو که مخلوق همان معشوقی

        تا که ما هم برویم

        دل بشوییم در آن

        تا ز اقیانوسش دل برویاند جان

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0