فرصت نشد برایم از زندگی بگویی
گرد و غمِ زمانه از چهره ام بشویی
آخر نشد که یک شب مهمان خانه باشی
بی دلهره بخوابم پیش تو بر پتویی
مانده به دل نشد که گاهی برای بازی
پنهان شوم ز چشمت ، جای مرا بجویی
وقت فراغت ما یا جمعه ، روز تعطیل
قسمت نشد تو باشی ما را بری به سویی
شب های بی تو بودن اشکم رود ز دیده
چون چشمه ای که ریزد آبش میانِ جویی
وقتی بهانه ات را بسیار می گرفتم
می جستم از لباس جامانده تو بویی
دل نازکم اگر من چون کوزه سفالی
بابا سرت سلامت کو بشکند سبویی
در شهرمان نمانده دیگر ز تو نشانی
جز کوچه شهیدی ، نامی به روی کویی
گم شد دوباره راهت ، می گفت و من شنیدم
مسئول بی کفایت در بحث و گفتگویی
با نام تو همیشه دنبال نردبان بود
از تو ولی ندارد ، نه خصلتی نه خویی
آخر مگر تو راهت با خون نشان نکردی
گم کرده پس چگونه راه تو ، با چه رویی؟
در (دود) و آتش و خون رفتی که تا نگردد
کم از حدود ایران حتی به قدر مویی
----------------------------------
تقدیم به تمامی فرزندان شهدا
که پدرانشان برای حفظ این آب و خاک از جان خود گذشتند تا ایران برای همیشه ایران بماند
روح بلندشان متعالی