« درخت سبز »
بيا جانا زِ من بشنو ، بـشو يار نكو پيشه
مرو همراه بدكاران ، خطر بهر تو در پيشه
زِ من بشنو برادر جان، طبيبَـت را ميازارش
طبيبَـت همتـي دارد براي درد هميشه
بيا نيكو رفيق من ، رفيق نيك كاران باش
مزن از دست ظلم ، به هم نوع خودت تيشه
درخت سبز و خرم را ، اگر بركنديَـش از جا
ديگر سبزش نمي بيني،نه در باغ و نه در بيشه
اگر با گمرهان رفتي ،به گمراهي فرو افتي
نظر بر كار دورت كن، بكن بـر دور انديشه
بـما پيشينيـان گفتنـد: بشـو يار نكوكاران
مكن كار خطا كاري ، مشو يار دغل پيشه
تو خرمن گر نياندوزي، مسوزان خرمن ملت
به صحرا گر بُوَد خرمن،بُوَد اطراف آن خوشه
بشو يار تهيدستان ، به هرچه در توان داري
بدان هركس كه زر دارد،همان گردد جفا پيشه
به محرومان ترحّم كن،كه محرومان فراواننـد
زِ نخوت1 با زبان خود، مزن طعنه2 به درويشه
جفاكاران خطا كردن،ضررهايش به نيكان خورد
ولي خود گرفتارنـد ، به درد سخت هميشه
اگر طغيانگري كردن و يا بر خود بـباليدند
سزاي جرم خود ديدن ، بفهميدن زِ انديشه
اگر خودشان نفهميدن و يا عمرش به پايان شد
همان اولادشان ديدند ، زِ فقر سخت هميشه
همان طغيانگريهاشان در اين دنيا نمايان است
و گرنه از چه در دنيا به پا جنگ است هميشه
دغلكاران دغلكارند، چه زير سنگ خارايند3
چه زير تكه سنگي، چه زير قطب يك شيشه
اگر آماج4 تير هستي، برو بر جنگ بدكاران
و گر نه مي زنند سنگت تمام عمر هميشه
اگر ساكت نشستي تو ،جفا كاران كنند طغيان
فرود آرند به نخل تو، زِ ضرب دستشان تيشه
بـبندند راه و رسمت راكه تا نتوان رَوي جنگش
فرو ماني به كار خود، زِ راه عقل و انديشه
اگر نتوان رَوي جنگش،مشو همدست و هم سنگش
نگردد چرخ بـر كامش، تمام عمر هميشه
تو بشكن نخل بدكاران،اگر بهرت ميسّر5 شد
وگرنه آن ستمكاران ،برآرند نخلت از ريشه
فرار از حكم حق منما،به زير دست ظلم افتي
به هر جايي كه بگريزي،خدايت هست هميشه
به الطاف خداوندي،اگر خود رو نـياوردي
زدي ازدست خود سنگي،به جان خود چو بر شيشه
رفاقت با خدايت كن،كه حاكم شد بر اين دنيا
ببين حكمش روان باشد،چه دردريا چه دربيشه
برادر حكم حق بـشنو، از اين دنيا وفا نايد
از اين دنيا تو مي بايد،بر عقبايت بري توشه
حسن منعم بُوَد ازعقل وهم از فكرمستغني است
غني مي باشد از عقلش،ولي از فقرچون درويشه
٭٭٭
1- تكبر- خودبيني 2- سرزنش- ملامت 3- سنگ سخت 4-هدف- نشان 5- ممكن- آسان
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
زیبابود استاد.