تقویمِ زندگی ام
در تقویم زندگی ام ،
دیروز را نوشته : انقلاب و جنگ
امروز را نوشته : صدای چندش آورِ یکریزِ زنگ
فردا را نوشته : یکریزِ خزیدن با دندان و، چنگ
همه اش هم ناشی ست ، زافکاری سنگ
آخر این مُردگی چیست که ساختید ؟
ما که عمرمان را ، باختیم ولی ،
خودتان هم باختید
اگر دراین دنیا نه ،
به دنیای دگر
آخر اِی روح وتنِ امیدوارم ! که دارید ناامید میشوید انگار
درقبالِ جنسی ، با ارزشِ یک پولِ سیاه ،
چه مبلغی پرداختید ؟
آخر این ترکتازی ها چه بود ، که چنین بَربَروار،
برمظلومانی چون ما ، یکریز تاختید ؟
طفلکی چشمانمان صبح به صبح ، که بیدارمیشدند
بجای پروازِ پَرِ پروانه ، بجای بامزه گی های گنجشک
کشمکش های مُشتی گاو و، آنهمه شاخ دید
حلبی آبادها به کنار، حتی مایی که لانه ای داریم ،
چشمانمان شماها را بجای خانه ای ازعدل ، درکاخ دید
با آن قیافه های خر در چمن تان ،
شماها را همه ، در باغ دید
فکر میکنید که برده اید ؟ نه نارفیقانم ، همگی باختید
وقتی که محشرِ کبری بپا شود ،
آنوقت است که می فهمید ، نبردید و همه باختید
کاخ را حق خود می پندارید ،
میگوئید نتیجه ی کوششِ ماست
سعی در یکریزِ ظلم را می گوئید ؟
ای شماها که خود را به خطا ، جوانمرد شمرید !
آخر این شمشیرها و تیغ ها چیست ،
که برای تن و روحِ خسته ی ما آختید ؟
بهمن بیدقی 1400/6/10
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
موفق باشید