۱ رفته بود به طوفانی دل و دینم
نبود بر من آسان: جز او کسی بینم
۲ دلم رفت در پی اش، با اشک دویدم
گفتم دلارام منی جز تو هیچ یار نگیرم
۳ گفتا: عشقت را ای عزیز با جانم پذیرم
گفتا: خواهم در کنارت تا که جانم بمیرم
۴ گفتم : عشقت را با خون خود پذیرم
گفتم : جز این کنم، خواهم دگر بمیرم
۵ عهد شکستی بیشرف، روان سوی رقیبان
خندیدی بر این ساده دل: وقیحانه آسان
۶ گفتمش: تویی حیوان تر از هر حیوان
عشق را به هوس فروختی زیر رذیلان
۷ تو همانی که فرستادی ز سویم پیغام
آمدم بهر رخساره ات با سر و جان
۸ عهد بستی که مرا جان باشی و جانان
نمیرود دگر ز سر : شور آن پیغام
۹ فاطمه ای حیوان تر از حیوان
که بشکستی دل و عهد و پیمان
۱۰ نخواهم دگر دیده بیند تو را شیطان
که شرف دارد : بر تو ددان هر حیوان
۱۱ نفرست دگر ز سویت برایم هیچ پیغام
ننگ این عشق کذایی تا ابد مرا بس
۱۲ گویم : نخواهم و نبینم، همین تو را بس
این هم ز من بر تو باشد آخرین پیغام
۱۳ میسرودم برایت هزاران بیت عاشقانه
دگر ندارد اشعارم ز عشق هیچ نشانه
۱۴ ابیاتم دگر رنگی دارد ز عارفانه
بیزارم ز هر چه شعر : عاشقانه
( فاطمه لعنت به تو که عشق را به هوس فروختی
و لعنت به من که کورکورانه دل پاکم را به توی
حیوان صفت دادم، دگر نخواهم شنوم زتو هیچ
پیغام.)