بدون نقطه
در سَرَم آوای دل ، در دل ولی سودای سَر
درد گاهی درد دل گردد و گاهی درد سر
دل گرو دادم دمادم در رَهِ آلودگی
داده ام عمری سَرَم را ، در رَهِ آوارگی
حال در راهِ دل آرامم همی دل داده ام
سَر حلال سرور آهو مرامم کرده ام
دورهٔ سرمای دوریِ گُلم سَر می رسد
موسم وصلِ دل و گرمای همسر می رسد
می رسد حوّای حوری مسلکِ الماس رو
گردم آدم در گِلِ هر گامِ در احساس او
می رسد اُسطوره مِهر و مرام و سادگی
سرور و سالار و صَدرِ وادیِ دلدادگی
اسم او هر دم دوای دردِ حسّ و حال ما
رسم او همواره گردد هادی اعمال ما
می رسد طاووس والاگوهر طوطی کلام
می دهد کوی و محل، کوه و کمر، او را سلام
طول راه لاله ام را ، رعد آسا می دوم
مرگ هم گر سر رسد ، والله او را می درم
دور ، دورِ می گساری گردد و آسودگی
سر رسد هول و هراس و دوره آلودگی
می رسد گاهِ عروسی ، گاهِ دامادی و سور
هِلهِله ، هورا ، دُهُل ،گردد حسود همواره کور
حکم اگر دل گردد و ، حاکم اگر دلدار ما
حال ما همواره گردد همدم و همکار ما
سروده : بابک حادثه