بسم الله الرحمن الرحیم
باز محرم ؛ باز عشق ؛ باز شهادت ؛و باز حسین علیه السلام ؛ حماسه عزت و کرامت و عدالت را بر پا کرده است و ما چون مشتاقان خاموش ؛ در مرثیه شهیدان ؛ وجدان و جان و جهانمان را در قامت سخن به صحنه آورده ایم که گواه ارادت و امید ما به آموزگار کرامت انسانی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام باشد . ان شاء الله
تقدیم به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام
*** کشته ی حق
چون خدا بخشد به مرگ عاشقانش اعتبار
نیست درعالم کسی چون کشته حق بختیار
ذوق سر مستی نگیرد مردم هشیار را
عشق می جوید جنون و مستی بی اختیار
تا به دردش مبتلایی غم گساری را چه سود !
تا به عشقش پایبندی نا امیدی را چه کار ؟
وه که جانان غرقه در خون می پسندد دوست را
عاشقان باید که افشانند سر در پای یار
عارف بزم عنایت شوق می خواهد ز دوست
سالک کوی شهادت ، یار می جوید ز یار
در طریق عشقبازی حُسنِ شاهد رهزن است
عهد با جانان چو بندی جان مردان پای دار
رادمردی در وفا هرگز نبینی بی ثبات
دردمندی در بلا هرگز نبینی بی قرار
دست از هستی بشویی گر شود عشقت نصیب
سینه از حسرت برآید تا غمت شد غمگسار
عقده بگشا از دل و جان ای صفای جان و دل
شرح صدری ده که دلتنگی ببُرد از من قرار
کربلا جغرافیای عشق و تاریخ وفاست
این چنین حُسنی ندیده دیدگان روزگار
یک طرف آزادمرداني به حق مشتاق مرگ
یک طرف دنیاپرستانی به جدّ محکوم عار
در وفا ممتاز خلق و در بلا مشتاق حق
در کرم جانباز عشق و در شرف والا تبار
درس آن آموزگار سینه چاکِ حق پرست
عاشقان از بر کنند و بیدلان را هم شعار
دین و دانش در غبار خودپرستی گشت گم
گر نشیند پیشوایی کس نشاند آن غبار ؟
صد قیامت در هوای خون سرخش مضطرب
ای به قربانش قیامت ، یافت عشق از او قرار
گر بلایی می رسد از کربلا آسوده باش
ای دل اندر کوی جانان دست گیر و پای دار
دین به یغما رفت و اخلاق و کرامت رخت بست
تا یزیدی بایزیدی می کند در کوی یار
هم خداوندان تقوا دین فروشی می کنند
هم هواداران قبله رنجه از افسون و عار
عشقِ مصباحِ هُدی روشنگرِ صاحبدلان
نوحه بر مرگ شهیدان مرهم دل های زار
داوِ اوّل بر دل عاشق زنند این دلبران
بزم آخر در ره عیسی نهاده روزگار
جان ،غریبی در بن چاه حوادث تا مگر
یوسفی زندانی حُسن و حسودان بر کنار
عشق طومار غم آزادگان کربلاست
از حسین تا زینب و عبّاس واکبر بر شمار
سر چه باشد تا درین سودا به پایت افکنند
جان چه ارزد تا درین غوغا نمایندت نثار ؟
عشق ثارالله نگر ، اغیار را مجنون کند
خویش را بیگانه بین و عشق را چون جان شمار
صبح سر بر کرده از آفاق جان تا نور حق
تیرگی ها را زدود از دامن یاران غار
آن یکی آزاده مردی هم نشان نام خویش
عارف قدر امامت ،حق شناس و حق گزار
وان دگر صاحبدلی در کسوت اهل جهاد
عشقبازی دردمند و سربداری جان نثار
وه چه یارانی ، فرازآوردگان عقل و عشق
وه چه پیکاری ، قیام عاشقان جان سپار
مرگ زیبا در کنار و پای کوبان در بلا
زخم بر تن ، شوق در دل، سینه چاک و سربدار
حق چنان شیداست در پیکار عقل و دل مگر
عشق بازی می کند با کشتگانش کردگار !
عاشقان از غم گرو بردند هم دستار خویش
ما گرفتار دل رنجور و جور روزگار
راحت جان ها نه در اندیشه ی محدود ماست
ثاقبا فرجام غم را هم به جانان واگذار
*****
فرید آزادبخت ، متخلص به شهاب ثاقب
درود به این توانایی🌺🙏🌺