جمعه ۲۵ آبان
هفت سین زمستانی من شعری از دهمرده
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ ۱۹:۴۸ شماره ثبت ۱۰۱۲۳
بازدید : ۳۴۳۹ | نظرات : ۲۰
|
|
ظاهرا فصل بهار ،به همين زودي زود ،مي رسد بر در دروازه ي شهر
همه شادند ولي ...
من در كلبه ي خود مي بندم ،تو از آن روز كه بي من رفتي ، عاشق فصل زمستان شده ام
و به دور از تو هنوز ،سفره اي ميچينم...
عالمي سين اينجاست:
سفر و سوزش و سختي و سياهي و سراب ، سرزنش هاي دل ساده ي من
سنگي اين دل عاشق كش تو ، سيل بي وقفه ي ترس از فردا
و سكوتي مطلق! كه هجوم نت آواز صداي تو در آن ، دم به دم ميپيچد
هفت سيني زميان اينها ، انتخابي سخت است
هفت سينم اين است:
سين اول اينجا ، سردي نحس اتاق است كه دور از تو مرا ، در بغل مي گيرد...
و به سان بدن معشوقش ، بي امان مي بوسد
سين دوم به سر سفره ي من ، هنر سفسطه است!
كه به خود ميگويم...
كه تو بر ميگردي ، كه پشيمان شده اي...
سين سوم هم نيست
جز سقوطي آزاد
از لب دره ي حسرت خوردن ، به ميان دل پر وحشت شب!
سين بعدي اينجاست ، در درون قلبم...
سستي مبهم و بي پاياني ،كه بسان پيچك ، در خودش ميگيرد
همه ي شادي و لبخنده ی من
سين پنجم بي تو
سايش روح پر از عشق من است ، روي سوهان غم دوري تو
ششمين سين آنجاست
روي آن دفتر شعري كه برايت گفتم ، و نخواندي هرگز...
ساعتي پژمرده!
كه از آن روز كه رفتي خوابيد ، و به من ميگويد: ((كه از اين ثانيه تنها شده اي!))
و تو رفتي و هنوز... لحظه ها قلب مرا ميشكنند...
سين هفتم پوسيد...
تو خودت مي داني ، سین هفتم كه پر از خاطره هاست...
خاطرات تلخي ، كه تمامي دل تنگ مرا ، بي تپش مي سازد !
سين هفتم هم نيست
جز همان ميوه ي دندان زده اي ، كه به من پس دادي
به يقين يادت هست!
سيب سرخي كه بدون تو در اين دوزخ سرد ، در غم و حسرت و دلتنگي تو...
عاشقانه پژمرد...
و دل تنهايم ، چه غريبانه شكست...
و چه سال شومي ، بعد تو خواهم داشت...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.