نگفته های نا تمامِ نامه هاست روی میز
نگفته های دیگری مچاله ی زباله ریز
به اعتراف واژه ها زبان نامه الکن است
به بوستان پارسی یکی است رندِ تازه مست
شکسته بسته های خود نویسِ دل نوشته ریز
بلاغتی است نم کشیده صد نوشته یک پشیز
منم یکی خمیده چنگِ مستِ دستِ چنگ زن
به زیرِ ضربِ زخمه می کشم هوارِ یخ شکن
درون میله های سینه ام ،دلم،پرنده ام
به ضربه های بی قراریش شکسته دنده ام
تویی قرار و آسمان و بال و پر پرنده را
شکسته بندِ این شکسته استخوان دنده ها
جریده های عشق را حدیث ما سپردنی است
حدیث بال و پر زدن که این «پرنده مردنی است»
هزاره ها گذشت و این جریده رنگ بس ندید
بیاتیِ برشته ی ِ تنورِ عشق، کس ندید
به شهرزاد قصه گو بگو نگفته های ما
بگو هزار و یک شبی بساز از این نوشته ها
یکی نبود یا که بود فرق می کند مگر؟
کلاغ قصه های تو نرفته این یکی گذر
یکی نبود و بود را به آب دیگری سپار
به قصه های عشق ما کلیدی این چنین بیار:
«به کو چه های شهر،شب یکی است بی تو در به در
قرار پر ، وقار پر ، کمند اختیار پر»
ویا شروع دیگری به سبک عصر مولوی
فصاحتی بلاغتی پسند طبع خسروی:
«خبر دهید رفته را:تو یوسفی به تخت زر
به خانه گرگ ِفاصله دریده دیده ی پدر»
خلاصه اینکه این تویی بهارِ یاس و نسترن
تمام فکر و ذکر و قیل و قال و خط و ربطِ من
مثنوی بسیار زیبا و دلنشین بود
قوافی؟