سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        حافظ برس بدادم

        شعری از

        علی رضایی

        از دفتر شعرناب نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ تير ۱۴۰۰ ۱۸:۳۶ شماره ثبت ۱۰۰۹۲۶
          بازدید : ۱۷۳   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی رضایی

        شعر چه حاجتت را در خواب دیده بودم
        خلوت گزیده بودی، بی منت تماشا
        وقتِ سحر اگر چه خوابیده چشم دولت
        بیدار شد نگاهم در چشم این معما
        درگیر عاشقی شد هر زره از وجودم
        آتش زبانه میزد از تار، تارِ پودم
        پرواز را به جرات آنجا چشیدم از تو
        چیزی شدم که هرگز در خود ندیده بودم
        وقتی که غرق بودم دیدم همان غریقی
        آتش زدی تنم را با جان من رفیقی
        تاریکی شبم را با سیل گریه شستی
        وقت نیازِ شاهد، باران، خودت حریقی
        از چشمه های عشقت یک جرعه سهم من شد
         سیل گدازه بود و یکباره حمله ور شد
        آتش ندیده بودم از آب مهربانتر
        آبی شد اشتعال، از آبی که شعله ور شد
        باشوق بی مثالی، پرواز می سرودم
        جز درد عاشقی با دردی طرف نبودم
        همفاز با طبیعت با کائنات هم سوی
        زنگار غفلت از دل، همواره می زدودم
        انگار چشم شوری راه مرا نظر کرد
        تیرِ سیاهی شب از قلب من گذر کرد
        ویروسی از تباهی با دست آشنا بر
        هر گوشه از دیار و روح و تنم اثر کرد
        آفت بجان این باغ از باغبان رسیده
        میری که آبها را از رودها مکیده
        در جان مردم شهر زخم گلوله یعنی
        خونی که از سلاح و چنگ خودی چکیده
        تعریفِ روشنایی از دیدگان من رفت
        دیگر نمیتوانم شعر تو را بخوانم
        در من بجای آتش، از عشق، کینه مانده
        تیغ هزار افسوس بر جسم نا توانم
        در باطن دو گیتی آسایشی نمانده
        هر دوستی به قلبم زخم بدی نشانده
        با دوستان مروت، ورزیدم و دریغا
        دشمن به قصد یاری، خود را به من رسانده
        از همرهان نگفتی با روز تو چه کردند
        انگار آشنایان قلب تو را شکستند
        هرگز گلایه ای از بیگانگان نکردی
        چون دوستان برایت شمشیر کینه بستند
        با مصرعی دوباره، حافظ برس بدادم
        آتش بزن تنم را من تشنه ی عذابم
        شعری که مینویسم با سوزِ گریه جاریست
        یعنی به یادِ آن شب درگیرِ التهابم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۵ تير ۱۴۰۰ ۰۸:۱۹
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        دستمریزاد خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5