قضاوت ؟؟
دوست دارم فقط یک گام پایین بیائی
و خستگان و سوختگان حقیقت را ببینی
میدانی که نگریستن از بالا انحصاری ست ؟
بگذار با هم قدم بزنیم شانه به شانه
تو از تمول بگو و من از تعقل
من از طیب خاطر می گویم
و تو از نشیب یوری گاگارین
من تو را به اندازه ی آب نخوردن می شناسم
این تویی که از من خبر نداری
نمیدانم . . . . . قضاوت ؟؟
نه ، نه
قطعا جایگاه من نیست
و اصلا از درون انسانها سخن نمی گویم
اما نمی دانم چگونه بدون هیچ تفکری
با جربزه ی مجازی ات به خودت
اجازه ی قضاوت
دل انسانها را می دهی ؟؟
تو در مقابل همه ی ، همه ی ، همه ، اندکی
بگذار از جان نگوئیم
چرا ؟
فانی ست ؟
ارواح قبل از جسم خلق شده اند و پاک اند
پس ارواح خبیثه چیست ؟؟
نه نه ، زبانم لال ، تو از آنها نیستی
می دانم ، مطمئنم
اما چرا ؟
اما چرا ؟
با عصای کذایی چوبینت همه را می زنی
تو گمان برده ای که همه
مانند . . . . در ویرانه ی سرقت به دنیا آمده اند ؟
اگر اشتباه می گویم
پس چرا ؟
پس چرا ؟
بر در و دیوار
نوشته ای . . . .
این مکان مجهز به دوربین
مدار بسته می باشد ؟؟
توهین به بشریت ؟؟؟ . . . . . .
باقر رمزی باصر
جالب و زیباست