« قبول خاطر »
خداوندا تو بودي ياور من
چرا خاكي بـريزي بر سر من
خداوندا من آن افتاده هستم
زِ خاك تو برون نَبْود سر من
مرا هرجا كه در خاكت گذارند
بـريزن خاك آنجا بر سر من
مرا در خاك تو پنهان نمايند
به زير خاك توست، اين پيكر من
مرا آنجا به رحم تو اميدس
چه برجاست،درآنجا رحم تو بر من
به باغ خار بودم، ني به گلشن
زِ گلشن ، خارش آمد در برِ من
محيط زندگاني ام خطر داشت
خدا بيچاره تـر نَبْود كس از من
خطر كي با ديگر مردم چنين بود
زِ هـر جا بود ، آمد بـر سر من
خدايا ، چاره بر دردم نـكردي
ره هـر چاره شد بسته بـر من
خدايا بارالها،اين چه وضعي است
چرا آفت همش آيد بـرِ من
اگر از معصيت بيچاره گشتم
چرا لطفت نـشد چاره گر من
اگر عصيانگرم، رحم تو چون شد
مگر رحمت نـباشد ياور من
اگر در معصيت بُد زندگانيـم
مگر لطفت نـباشد بر سر من
مرا از معصيت كردن چه سودي
زِ تقوا از تو شادس خاطر من
الهـا بار الهـا ، آن چنان كن
كه من شاد از تو باشم سرور من
از آن ترسم مرا آخر نـبخشي
بـسوزاني در آتش پيكر من
مـرا گر بهـر دوزخ آفريدي
كجا باشد بهشتـت باور من
اگر عصيانگر هستم خود ندانم
نمايان كن ره طاعت گر من
اگر من معصيت كارم، چه سودي
كه دادي روح و جان و پيكر من
بشر از علم ودانش گوهري هست
مگر قابل نـباشد گوهر من
خدايا آخر كارم چه مي شد
چه خواهي آري آخر بر سر من
من از دنياي تو ، اين را بدانم
گذارند زير خاك اين پيكر من
خدا،بي دانشي دردي است دشوار
فزون كن دانش و علم سر من
خدايا دانشـت را از كه جويم
نـبود از دانشت در كشور من
حسن ناميديَت از حق،روا نيست
نـمي باشد قبول خاطر من
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
جناب
دهنوی
عزیزم
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘