سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 19 آذر 1403
  • تشكيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1363 هـ ش
9 جمادى الثانية 1446
    Monday 9 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۱۹ آذر

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      خدا شوخ است
      ارسال شده توسط

      نوید خوشنام

      در تاریخ : يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۴:۲۰
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۴۴ | نظرات : ۰

      دیرشده بود. هرچه ‌منتظر ساکت ایستاده بودند بند بیاید آب‌بازیِ خدا و فرشته‌هاش، شوخیِ‌شان قطع نشده بود و هنوز همچنان شُرشُر شوخی می­بارید از آسمان. زمین اخم کرده بود. گفت: "اصلنی شوخی هم حدی دارد. ندارد؟ مگر خدا چندسالش است که اینقدر بی‌مزه با آب‌پاش خیسمان می­کند ول­کن هم نیست؟" بی‌فاصله موهای سیاهِ بلندِ لَختِ خیسِ همرنگِ چشم و ابروش را ریخت آنطرفِ صورتش گفت: "گناه داریم بخدا!" مرد گفت: "همه رفته‌اند پِی خانه‌شان؛ تو هنوز اینجایی." گفت:‌ "چترم را نیاوردم. صبح هوای بالای خانه‌مان ساکت بود. پروانه‌ها ساکت. قاصدک‌ها آرام. کفِ دستِ آسمان را بو‌نکرده بودم که می­خواهد ببارد که!" گفت: "به تو که می­رسد همهٔ‌چیزها ساکت می­شوند می­نشیـنند یک‌گوشه زل نگاه می­کنند اینهمه رنگِ مشکیِ بکار رفته توی نقاشیِ صورتت را." گفت: "براهمین همیشه ساکتی آقاگل؟ موهام؟" گفت: "راستَکی‌اش نه. صدات که با صدای باران قاتی‌پاتی می­شود، مزهٔ صدای باران میـپرد بی‌نمک میشود دلم ‌کشیـده می­شود سمتِ صدات خانوم‌گل. قشنگی­های باران در تاریخ ادبیات را ذبح‌ می­کند صدات. کاش به باران حساسـیت نداشتی موهات را وِز نمی­کرد هِی تورا قـدم می­زدیم من و درخـت‌ها و شعـرهام." گفت: "دیرم شده‌ خیلی آقا. باران هم بنـد آمدنی نیست. باید رفت. گفت: "اما خیسِ خالی می­شوی موشِ آب‌کشیده میرسی خانه‌تان." گفت: "نه باس بروم. نگاهت باز یک‌جـوری دارد میـشود. زیرِ باران نمی­شود تفاوتِ اشک و باران را تشخیص داد؛ این برا تو خوب است، ولی تکلیفِ من مشخص نیست. باس بروم." گفت: "خب. اصلا بیا. بیـا چترِ من را جای سـایه‌ام بگیر بالا سَرت؛ جـَلدی برو ‌خانه تا نَچائیدی." گفت: "خودت باز چتر داری؟" گفت: "نه." گفت: "پس چه داری؟" گفت: "دوستَت".‌ دخترک خندید. با لباسِ خیس مرد را نرم در آغـوش کشیـد. صدای تنهای باران دختر را از آغوشِ مـرد شُست. دخترک چتر را نگرفته محـو شد. مرد ماند و باران.
       
      نوید خوشنام یکشنبه 12 اردی­بهشت 95

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۹۱۲ در تاریخ يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۴:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1