سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      در آغوش تاریکی قسمت ۵
      ارسال شده توسط

      نیلوفر (دختر پاییز)

      در تاریخ : شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ ۰۴:۴۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۳ | نظرات : ۰

      ارشا روی تخت چوبی خوابش گرفته بود و من هم از گشنگی دل درد گرفته بودم...چندبار خواستم بیدارش کنم ولی دلم با من یکی نبود.تصمیم گرفتم خودم برای خودم غذایی دست و پا کنم .وسایل زیادی نداشت غذادرست کردن سخت شده بود .بعد از  ان همه تلاش توانستم سوپی بپزم . دو بشقاب برای خودم و ارشا گذاشتم و بساط غذارا روی میز چیدم . باز دلم نیامد ارشارا بیدار کنم  . تصمیم گرفتم توی جنگل قدم بزنم تا ارشا بیدار شود .صدای قناری ها و بلبل هایی که بی وقفه میخواندند تمام وجودم را غرق در ارامش میکرد .درختان و سبزه های بلند قامت و  در هم تنیده و بلند منظره ای سبز و رویایی ساخته بودند .ربع ساعتی میشد که در حال قدم زدن بودم .پرنده های مهاجر بالا سرم را تاریک کرده بودند ..همه باهم حرکت میکردند و جلوی نور خورشید را گرفته بودند. چشمانمبه بالا خیره شده بود  که ناگهان پایم میان سبزه ها گیر کرد  صدای فریادم پرنده هارا فراری داد و به زمین افتادم. ساق پای چپم محکم به سنگی  بزرگ برخورد کرده بود و اصلا نمیتوانستم تکانش دهم .  بدون اینکه پای چپم را تکان دهم  به حالت نشسته کمرم را به درخت تکیه دادم .درد شدیدی در ساق پایم احساس میکردم و دردش گرسنگی را از یادم برد .انقدر در ان حالت ماندم که یادم نمی اید کی خوابم برد .
      چه بوی خوبی.بوی گل رز بود که مرا  بیدار کرد .چشمانم را که باز کردم دیدم ارشا کنارم نشسته و شاخه گل رز را زیر بینی ام تکان می دهد  .
      -خوبی رها ؟
      + پام...ارشا پام ...خیلی درد داره
      -پای راست یا چپ؟
      +ساق پای چپم. خورد روی سنگ .
      ارشا بی وقفه مرا بغل کرد و به طرف کلبه حرکت کرد ...
      -اذیت میشی بزار خودم با یه پام میام .
      +اینجا ریشه های درخت و سبزه ها نمیزاره راحت قدم بزنی خیلی باید حواستو به زیر پاهات بدی که اینجوری پرت نشی روی زمین .
      وقتی به کلبه رسیدیم مرا زمین گذاشت و  دیدم که سوپ ها دست نخورده روی میز چشمک می زنند .هر دومان روی صندلی ها نشستیم و غذایمان را خوردیم . 
      +ممنونم ارشا اگر پیدام نمیکردی معلوم نبود تا کی اونجا میموندم .
      -خواهش میکنم .بابت غذا هم ممنونم
      +شب از اینجا میرم .میرم دنبال مادرم
      -منم میام.باهم میریم.
      شب وسایلمان را اماده کردیم و در بین درختان جنگل به راه افتادیم .ارشا یک چوب دستی برایم ساخته بود و پایم را بسته بود تا راحت تر بتوانم حرکت کنم .
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۳۸۱ در تاریخ شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ ۰۴:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1