سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 17 بهمن 1403
    7 شعبان 1446
      Wednesday 5 Feb 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        هر آيه‌اي از قرآن، خزينه‌اي از علوم خداوند متعال است، پس هر آيه را که مشغول خواندن مي‌شوي، در آن دقّت کن که چه مي‌يابي. امام سجاد (َع)

        چهارشنبه ۱۷ بهمن

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        در آغوش تاریکی قسمت ۵
        ارسال شده توسط

        نیلوفر (دختر پاییز)

        در تاریخ : شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ ۰۴:۴۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۸ | نظرات : ۰

        ارشا روی تخت چوبی خوابش گرفته بود و من هم از گشنگی دل درد گرفته بودم...چندبار خواستم بیدارش کنم ولی دلم با من یکی نبود.تصمیم گرفتم خودم برای خودم غذایی دست و پا کنم .وسایل زیادی نداشت غذادرست کردن سخت شده بود .بعد از  ان همه تلاش توانستم سوپی بپزم . دو بشقاب برای خودم و ارشا گذاشتم و بساط غذارا روی میز چیدم . باز دلم نیامد ارشارا بیدار کنم  . تصمیم گرفتم توی جنگل قدم بزنم تا ارشا بیدار شود .صدای قناری ها و بلبل هایی که بی وقفه میخواندند تمام وجودم را غرق در ارامش میکرد .درختان و سبزه های بلند قامت و  در هم تنیده و بلند منظره ای سبز و رویایی ساخته بودند .ربع ساعتی میشد که در حال قدم زدن بودم .پرنده های مهاجر بالا سرم را تاریک کرده بودند ..همه باهم حرکت میکردند و جلوی نور خورشید را گرفته بودند. چشمانمبه بالا خیره شده بود  که ناگهان پایم میان سبزه ها گیر کرد  صدای فریادم پرنده هارا فراری داد و به زمین افتادم. ساق پای چپم محکم به سنگی  بزرگ برخورد کرده بود و اصلا نمیتوانستم تکانش دهم .  بدون اینکه پای چپم را تکان دهم  به حالت نشسته کمرم را به درخت تکیه دادم .درد شدیدی در ساق پایم احساس میکردم و دردش گرسنگی را از یادم برد .انقدر در ان حالت ماندم که یادم نمی اید کی خوابم برد .
        چه بوی خوبی.بوی گل رز بود که مرا  بیدار کرد .چشمانم را که باز کردم دیدم ارشا کنارم نشسته و شاخه گل رز را زیر بینی ام تکان می دهد  .
        -خوبی رها ؟
        + پام...ارشا پام ...خیلی درد داره
        -پای راست یا چپ؟
        +ساق پای چپم. خورد روی سنگ .
        ارشا بی وقفه مرا بغل کرد و به طرف کلبه حرکت کرد ...
        -اذیت میشی بزار خودم با یه پام میام .
        +اینجا ریشه های درخت و سبزه ها نمیزاره راحت قدم بزنی خیلی باید حواستو به زیر پاهات بدی که اینجوری پرت نشی روی زمین .
        وقتی به کلبه رسیدیم مرا زمین گذاشت و  دیدم که سوپ ها دست نخورده روی میز چشمک می زنند .هر دومان روی صندلی ها نشستیم و غذایمان را خوردیم . 
        +ممنونم ارشا اگر پیدام نمیکردی معلوم نبود تا کی اونجا میموندم .
        -خواهش میکنم .بابت غذا هم ممنونم
        +شب از اینجا میرم .میرم دنبال مادرم
        -منم میام.باهم میریم.
        شب وسایلمان را اماده کردیم و در بین درختان جنگل به راه افتادیم .ارشا یک چوب دستی برایم ساخته بود و پایم را بسته بود تا راحت تر بتوانم حرکت کنم .
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۳۸۱ در تاریخ شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ ۰۴:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2