سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 29 آبان 1403
    18 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 19 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۲۹ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اسطوره ی سارای
        ارسال شده توسط

        لیلا باباخانی (سما الغزل )

        در تاریخ : دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۳۰ | نظرات : ۲۸

        در میان تپه زارهای مخملین آذربایجان در خاک فرش زردار مغان، داستان اسطوره ای و پرشوری بوقوع پیوست که سالیان درازی به شکل فولکوریک سینه به سینه آذربایجانیان نقل گشته است. سارا (سارای) دختر پرشور و زیبایی بود با مژه هایی بلند و شوخ و نگاههایی نافذ و جذاب. وی با تکیه بر نیروی بزرگ عشق خویش تدبیر شجاعانه ای اندیشید که همین اراده اش، او را در میان اسطوره های حیرت آمیز تاریخ آذربایجان قرار داد.
        آنگاه که کوزه به دوش از راه باریکه ای به سوی چشمه دهکده پای می گذاشت از بزرگ و کوچک دل هر بیننده ای را به تپش رعد وار می انداخت. با همه این شور و زیبایی او در صبحگاهی عطر آمیز به عصیان دل چوپانی صمیمی از همان اهالی جوابی بس صمیمانه داده بود و از آن پس در قصر آرزوهایش با لباس سپید عروسی خود ، همای سعادت ” خان چوبان ” شده بود.
        عشق عریان آنها همچون اسبی سرکش در کناره های رود آرپا در جلگه مغان ، تپه های علف پوش ، باغها و گلها را در می نوردید و به پیش می تاخت. این عشق آتشین و صادق زبانزد همه مردمان روستاهای مغان شده بود.
        خان چوبان جوان تنومندی بود با سبیل های با مزه که یک لحظه نیز نی لبکش را زمین نمی گذاشت. وقتی در سایه درختی یا پای چشمه ای می نشست با نی خود سوزناکترین آهنگ ها را می نواخت و در هجران و درد اشتیاق سارا آشکارا می سوخت.
        در دیدارهای گه گاه آنها رویاهای شیرین حیاتشان ترسیم می شد و این مسایل هر بار شکل و شمایل زیباتر و بزرگتری به خود می گرفت. اما از شوربختی این دوجوان دلداده همه چیز گویا تصمیم داشت به گونه ای دیگر اتفاق بیافتد. بعد از مدتی کوتاه حکایت عشق آتشین سارا و خان چوبان با دخالت ها و دست درازی یکی از بیگ های منطقه رنگ و بوی تراژدی به خود گرفت و وارد مرحله تازه ای شد. بیگ با دارو دسته خود به روستای محل سکونت سارا آمده و پدر او را مرعوب کرده بود که اگر سارا را با خود نبرد روزگارشان سیاه خواهد شد.
        آن زمان دوره خان و خانی بود و هرکس که زر و زور بیشتری داشت در چپاول و غارت مال و ناموس مردم صاحب دست گشاده تری بود. از این رو طبعاً آتش هوس و میل وحشیانه ” بیگ ” به سارا می توانست سرنوشت عشق و حیات آنها را به زیر هاله ای از تاریکی و بدبختی بکشاند.
        در این ایام خان چوبان به اقتضای کارش از سارا دور بود. بیگ و اطرافیانش با فرصت طلبی برای بردن سارا به روستا بر آمدند. فضای حزن آلود این اقدام همه را در فکری عمیق فروبرده بود. مسلماً در مقابل تصمیم بیگ هیچ کس را مخصوصاً سارای نحیف و ظریف را یارای مقاومتی نبود. سارا که خود را در مقابل ستمی آشکار می دید نمی توانست خاموش و ساکت بنشیند و خود را به دستان آلوده بیگ بسپارد. به همین خاطر وی با تکیه بر نیروی بزرگ عشق خویش تدبیر شجاعانه ای اندیشید که همین اراده اش، او را در میان افسانه های حیرت آمیز تاریخ آذربایجان قرار داد.
        سارا در یک غروب غم انگیز مغان برای رهایی از آن فتنه ستمبار، جسم و قلب بزرگوار و پرشور خود را برای همیشه به ” آرپاچایی ” یا همان رود ناآرام ” آرپا ” سپرد تا دنیا شاهد شهامت و بزرگی انسانهای پاک و با شرافت باشد.
        امواج آرپا چایی، سارای زیبا را همانند دسته گلی روی دستهای خود برد و بدین ترتیب دفتر عشق ناکام دیگری بسته شد و از میان رفت. بعدها شاعری از دیار ارسباران آذربایجان، ابوالقاسم نباتی در میان چندین بند شعر تراژیک ، گوشه ای از این حکایت را چنین بیان نمود :

        آرپا چایی آشدی داشدی * سئل سارانی آلدی قاشدی
        رود آرپــــــــــا طغیان کــــــــــــرد و ســـــــیل سارا را با خود بـــرد
         
        جوت باجی نین گؤزو یاشدی * آپاردی سئللر سارانـــی
        چشم های خواهر دوقلویش پر از اشک است، سیل سارا را برد
         
        بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
        یک دختر با چشمهان شهلا را

        گئدین دئیین خان چوبانا * گلمه سین بــو ایـــــل موغانا
        بروید و به “خـــــــان چوپان” بگویید امســـــــــال به مغان نیاید

        گلــــــــسه باتار ناحـــــق قانا * آپاردی سئللر ســــارانی
        اگر بیاید به خون نا حق آغشته میشود، سیل سارا را برد

        بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
        یک دختر با چشمهان شهلا را

        آرپا چایی درین اولماز* آخار ســـــــــولار ســـرین اولماز
        رود آرپا عمیق نیست، آبهایی که از آن جاری میشود سرد نیست

        سارا کیمی گلین اولماز * آپاردی سئللـــــر ســــــارانی
        هیچ عروسی مانند سارا نیست، سیل ها ســـــــــــارا را بردند

        بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
        ان دختر با چشمهان شهلا را
         
        نویسنده :فرهادعلیپور
         
        نو

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۵۸۰ در تاریخ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1