سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      اولین وظیفه سنگین من
      ارسال شده توسط

      فرشید بلنده

      در تاریخ : يکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۴۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۹۴ | نظرات : ۰

      * * * روزای خوش و خاطرات گذشته ( یاد بچگی هامون بخیر ) * * *
           اولین وظیفه سنگین من
         داستان مربوط به کلاس چهارم ؛ ولی سالشو یادم نمیاد فک کنم 74 بود . نور به قبرش بباره یادمه که معلممون آقای غلامی باید 42 نفر بچه قد و نیم قدو تحمل میکرد . غیر از کلاس ما 3 تا کلاس دیگه با همون تعداد محصل ، توی مقطع چهارم ابتدایی ، درس می خوندن . یه مدرسه دولتی شلوغ پلوغ که بیشتر به یه پادگان بی در و پیکر شبیه بود با یه مشت بچه که سرشونو باید با تیغ می تراشیدن وگرنه ناظم بد اخلاقمون اونا رو تنبیه میکرد . سالای بعد از جنگ بود و ملت میخواسن دوباره جمعیت کشورو بالا بره . . . نسل قبلی ، از آینده خبر نداشتن وگرنه بجای ختنه ، وازکتومی می کردند .
         اون سال یه معلم پرورشی داشتیم . . . از اون دو آتیشه ها . . . با یه خروار ریش و پشم . . . همین الانشم اسمشو یاد نمیاد . از شانس خوب یا بدم ، منو مسئول برگزاری و هماهنگی مراسم سر صف صبحگاه کرده بود . البته همه کاره خودش بود و فقط یه سری تشریفاتو ، بی تعارف بگم حمالیش واسه من بود . . .
       از اون روز به بعد زنگای تفریح من توی دفترش بودم ؛ دست به سینه . . . یه دفتر کاهی بزرگ داشت که یادمه من باید با خط کش 50 سانتی متری چوبی ، همشو خط کشی میکردم . توش اسم بچه هارو می نوشت که مثلا ً فردا قرآنو کی بخونه ، چه کسی معنی شو ، کدوم یکی از بچه ها دعا رو . . .
        آخرای سال تحصیلی بود فقط چند هفته به امتحانات ثلث سوم مونده بود . یه روز توی راه برگشت به خونه ، دوستم " شاهرخ "   بهم گفت که میخواد ترجمه قرآنو سر صف بخونه . . . تا اینجای قضیه ایرادی توی کار نبود ولی رفیق ما یه مشکل اساسی داشت . . . توی جمع دستپاچه میشد و سریع زبونش قفل میکرد و نمی تونس حرف بزنه !!!
      من نخواسم دلشو بشکونم ولی بهش گفتم یخورده تمرین کن 3 – 4 خط که بیشتر نیس . . . اصن حفظش کن و چشاتو ببند . . .
         سرتونو درد نیارم روز موعود فرا رسید . یادم نیس کدوم سوره تلاوت شد ولی یادمه قرار شد خودم  واسه اینکه به شاهرخ دلگرمی بدم بعد از اون دعا رو بخونم . هیچ وقت یادم نمیره . . .  جوری که اون به خودش می لرزید من انتظار دیدن هر نوع واکنشی رو از رفیقم داشتم حتی خرابکاری توی شلوارش . . .
         بعد از خوندن قرآن صدای صلوات 600 – 700 نفره توی مدرسه بلند شد . . . و بعدش سکوت . . . همه به جایگاه نگاه میکردن . . . من از پشت شاهرخ رو هل میدادم و میگفتم هرچی من میگم تکرار کن . . .  ولی اون عین مجسمه جای خودش میخکوب شده بود . . . خلاصه من خودم ترجمه رو خوندم و بعدش دعا . . .
        معلم پرورشی رو میدیدم که کنار ناظم ایستاده بود و سرشو به نشونه نارضایتی تکون میداد . مُبصر هر کلاس ، شاگردای خودشونو صف به صف به داخل سالن هدایت میکرد . حیاط مدرسه خالی شده بود . . . من و شاهرخ منتظر هر برخورد بدی بودیم که البته بغیر از کلی توپ و تَشر و تهدید که از انضباط شما کم میشه و باید فردا با ولی خودتون به مدرسه بیاین ؛ مجبورمون کرد که تا یه هفته حیاط مدرسه رو تمیز کنیم . . . هیچی دیگه ما رو به جرم بی مسئولیتی ؛ از مقام مرتفع مون به زیر افکندن .
         با اینکه ده پونزده سال از اون روز میگذره و من نتونسم کارمو درست انجام بدم . . . ولی بنظر شخص خودم . . . حس مسئولیت پذیری باید از بچگی توی انسان بارور بشه که بتونه در آینده گلیم خودشو از آب بیرون بکشه . چون تا زمانی که یه آدم خودشو موظف به انجام عملی نکنه و همیشه متکی به شخص دیگه ای باشه ؛ هر لحظه از زندگیشو سرشار از خطر می بینه .
       
       
                                                                                     فرشید بلنده
                                                                                   15 بهمن 1393

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۵۰۳۸ در تاریخ يکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      4