سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        باور نکردنی اما حقیقی
        ارسال شده توسط

        احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        در تاریخ : دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۳ ۱۶:۳۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۸ | نظرات : ۴

        باور نکردنی اما حقیقی
        مطلبی در سایت راجع به زنده شدن مرده خواندم .
        پیرامون این مطلب رخ دادی که قبل از انقلاب از یکی از دوستان شنیده ام به نظرم رسید آن را برای عزیزان شعر ناب بیان کنم .
        سال 1352 دوستی داشتم دریکی از کلانتریهای تهران خدمت میکرد اتفاقی که خود ناظر بوده برایم چنین نقل کرده
        "یک روز وقتی رفتم کلانتری افسر نگهبان بمن گفت امروز باید بری زندان قصر کمک کنی من رفتم زندان همینکه وارد زندان شدم دیدم یک امبولانس داخل محوطه زندان  درحال وشن بودن توقف کرده وراننده پشت فر ما ن ویک نفر مامور هم بغل دست او نشسته ومنتظر من هستند همینکه من رسیدم گفتند با همین امبولانس یک نفر زندانی که فوت شده ببرید مسگرآباد تحویل دهید وجریان را صورت جلسه کنید بر گردید ازمیدان خراسان خیابانی به طرف مسگر آباد میرفت بعلت روکشی اسفالت وکابل زیر زمینی خراب بود وحرکت خیلی کند انجام میشد وگاهی هم توقف کامل بود بهر حال پس از آنکه از خیابان گذشتیم محلی رسیدیم دو راهی بود یکی میرفت به طرف مسگر آباد ویکی هم میرفت ورامین همینکه آمبولانس پیچیدید به طرف مسگر آبا د من متوجه شدم از داخل آمبولانس یکی به شدت مشت میکوبد به قسمت پشت سر ما وراننده، گفتم مرده زنده شد هنوز حرفم تمام نشده بود که راننده ازترس آمبولانس را کوبید به تیر بر ق البته زیاد طوری نشد ناچار توقف کردیم وپیاده شدیم تعدادی از مغازه داره ها ومردم جمع شدند دور ما که یکی از مغازه داران با یک هیکل قوی لحاف دوز بود با آن یکی مامور آشنا بود جریان را سئوال کرد مامور هم گفت زندانی فوت شده جنازه اش را میبریم مسگر آباد تحویل بدیم حال او زنده شده مرد لحاف گفت شگون ندارد واین روح شیاطین درکالبد او رفته وباید اورا کشت بلا فاصله رفت داخل مغازه ویک لحاف برداشت آمد بیرون اشاره کرد درب آمبولانس را باز کنیم همینکه باز کردیم یک نفر باشتاب پرید پائین که لحاف دوز اورا تا کمر پیچید داخل لحاف وبه قصد کشت اورا کتک میزد وآن بیچاره هم داد میزد من گفتم ولش کن ببینیم قضیه چیست وقتی که آن بیچاره را نجات دادیم ، دیدیم یک نفر کار گر است، من از مامور زندان پرسیدم زندانی همین است گفت خیر او خیلی پیر بوده. از مرد سئوال کردیم کجا سوار آمبولانس شدی وقتیکه سوار شدی داخل آمبولانس جنازه ای نبود گفت خیر اورا مجددا سوار کردیم وبر گشتیم آن مر د محلی که سوار شده بود نشان دادگفت من دیدم شما اینجا توقف کردی کسی داخل آمبولانس فکر کردم میروید ورامین من هم سوار شدم همین طور که مشغول گفتن بود چند متر آن طرفتر من چشمم به جمعیتی افتاد به راننده اشاره کردم برویم وقتی که آنجا رسیدیم تعدادی از مردم دور یک جنازه جمع شدند وهرکدام صحبتی میکنند ومبلغی پول هم روی او ریخته بودند ما گفتیم ما آمده ایم جنازه را ببریم وفوری آن را برداشتیم وروانه مسگرآباد شدیم وبه آن مرد من گفتم زود فرار کن"

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۶۸۴ در تاریخ دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۳ ۱۶:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1