به دلنوشته ام بیا..بیاکنارواژه هایم بشین دست مهربانت رابرسرشان بکش درحق خاطره های یتیمم پدری کن.
بیا بی صدا وآهسته آنگونه که حتی اسمت بربالای صفحه درج نشود..
فقط یک نفس یک نگاه آنقدرکه عطرحضورت رالابلای صفحه حس کنم تک تک واژگانم راببوسم به این امیدکه جای انگشتانت برآن حک شده باشد.
شنیده ام*(( خورشید که نباشدسایه هاکوتاه نمی آیند))1*بیا بتاب درآسمان زندگیم بیا وبپیچان گوش سایه ای راکه خیال میکند درنبودنت میتواند جاگیرشود.
بیا...من به عطرحضورت نیاز دارم.
ببین کلماتم راکه درحال احتضارندبیاوخلاصشان کن ازاین درد جانکاه.
منشین..دلنوشته هایم پرازخاک غربت است خاکی میشودلباس دامادیت..فقط لای سطورچرخی بزن تامن بی آنکه اغیاربدانندهرروزجای پایت رابرصفحه ی مجازی بوسه باران کنم.
ازاولین روزهای حضورم منتظرت هستم چرانمی آیی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خداگل نمیخواهم..لبخندنمیخواهم..اظهارنظرنمیخواهم...فقط بیا ..حتی سکوتت آرامم میکند.
هرروزصفحات دلنوشته های کهنه ام راورق میزنم..میترسم آمده باشی ومن نفهمیده باشم بازهمه چی رامرورمیکنم...دنیای مجازی قسم می خوردکه ازتوخبری نیست..امامن حرف هیچکس راباورنمیکنم.
بیاببین که درفراقت چگونه ازدلم خون میچکدوباخون دلم برصفحه مینگارم دردنبودنت را..
بادستان زخمی وبیمار اماباشورواشتیاق کلمات رانقش میزنم بر صفحه...دردمیکشم ولذت میبرم ازنگاشتن
راستی حال دستم رانمی پرسی؟؟؟چندوقتیست که دستم هم مثل دلم شکسته وزخمی شده..طبیبان زمینی گچ گرفته اندومی گویند درحال بهبودست انگار....
میخواهم دلم راهم گچ بگیرم شایدحالش بهترشود....اما...تکه هایش رانمی یابم...درزیرپایت..درجیبهایت..درانباری خاطراتت...بگرد..اگرپیدایشان کردی خبرم کن تاشایدکامل شود وبتوان انراگچ گرفت..به هیچکس اجازه نمیدهم که بررویش یادگاری بنویسد..آن رابرای تونگاه میدارم....
اگرتوانستی لحظه ای رقیبان مجازی ام رارهاکنی بیاویادگاریت رابنویس..
زودتربیا نیایی عادت میکنم به ندیدنت مثل نوشتن بادست راست که چندیست عادتم شده
بیا.....منتظرم بیا
دوستان عزیزحس میکنم این جمله ستاره دار(1) رادراشعاریکی ازعزیزان شعرناب دیده ام امابه خاطرنمی آورم دراشعارکدامین بزرگواربوده است لذاازشاعراین جمله(اگرنوشته من را خواندند) به خاطردرج بدون اجازه عذرمیخوام وتقاضادارم که این قصوررابرمن ببخشایند.